
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۵۱
۱
جز جور کار طبع به کین مایل تو نیست
تخمیست دوستی که در آب و گل تو نیست
۲
آن صید افکنی تو که روحالقدس سزد
در خاک و خون تپد که چرا بسمل تو نیست
۳
گفتی چه جویی از در دلها عبث مرا
کو در جهان دلی که در آن منزل تو نیست
۴
در طاقت آبگینه بخارا نمیرسد
ظالم جفا بس است دل ما دل تو نیست
۵
سرگشته روز و شب چو جرس میکنم فغان
در وادیی که رهگذر محمل تو نیست
۶
کردم ز مهر قطع نظر ساختم به جور
چند از تو جویم آنچه در آب و گل تو نیست
۷
مشتاق از او توقع مهر و وفا مدار
کین شیوه کار دلبر سنگیندل تو نیست
نظرات