
مشتاق اصفهانی
شمارهٔ ۶۵
۱
از جسم بکوی یار جان رفت
مرغی ز قفس به آشیان رفت
۲
از رفتن همرهان صد افسوس
تنها ماندیم و کاروان رفت
۳
مرغی نگشوده پر بشاخی
صد باغ بغارت خزان رفت
۴
صد بار بتیر حسرتم کشت
تا یار به خانه کمان رفت
۵
تا بر سر زد گلی ز شاخی
صد خار بپای باغبان رفت
۶
کاین مرغ اسیر در قفس ماند
چندانکه ز یادش آشیان رفت
۷
مشتاق ز قید او نخواهد
هرگز بسراغ آشیان رفت
نظرات