مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

شمارهٔ ۸۹

۱

بر اوست رحم که درمانده دل افتاده است

کدام عقده چو این عقده مشکل افتاده است

۲

دمی بوصل تو چرخم چو آن غریق رساند

که مرده است وز دریا بساحل افتاده است

۳

دلم ز کوی بتان کی رهد که هر قدمی است

بخاک دامی و صیاد غافل افتاده است

۴

جز اشگ ما که بخود عمری از غمت نالید

کدام قطره بدریا مقابل افتاده است

۵

براه کوی تو آن رهروم که چون شده خاک

بسعی باد گذراش بمنزل افتاده است

۶

ز پایمال حوادث چه شکوه مجنونرا

که گشته گرد و بدنبال محمل افتاده است

۷

ز برق نیست غمم مزرع مرا مشتاق

ز تاب تشنگی آتش به حاصل افتاده است

تصاویر و صوت

نظرات