مولانا

مولانا

بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان

۱

بشنو الفاظ حکیم پرده‌ای

سر همانجا نه که باده خورده‌ای

۲

چونک از میخانه مستی ضال شد

تسخر و بازیچهٔ اطفال شد

۳

می‌فتد او سو به سو بر هر رهی

در گل و می‌خنددش هر ابلهی

۴

او چنین و کودکان اندر پیش

بی‌خبر از مستی و ذوق میش

۵

خلق اطفالند جز مست خدا

نیست بالغ جز رهیده از هوا

۶

گفت دنیا لعب و لهوست و شما

کودکیت و راست فرماید خدا

۷

از لعب بیرون نرفتی کودکی

بی ذکات روح کی باشد ذکی

۸

چون جماع طفل دان این شهوتی

که همی رانند اینجا ای فتی

۹

آن جماع طفل چه بود بازیی

با جماع رستمی و غازیی

۱۰

جنگ خلقان همچو جنگ کودکان

جمله بی‌معنی و بی‌مغز و مهان

۱۱

جمله با شمشیر چوبین جنگشان

جمله در لا ینفعی آهنگشان

۱۲

جمله شان گشته سواره بر نیی

کین براق ماست یا دلدل‌پیی

۱۳

حاملند و خود ز جهل افراشته

راکب و محمول ره پنداشته

۱۴

باش تا روزی که محمولان حق

اسپ‌تازان بگذرند از نه طبق

۱۵

تعرج الروح الیه و الملک

من عروج الروح یهتز الفلک

۱۶

همچو طفلان جمله‌تان دامن‌سوار

گوشهٔ دامن گرفته اسپ‌وار

۱۷

از حق ان الظن لا یغنی رسید

مرکب ظن بر فلکها کی دوید

۱۸

اغلب الظنین فی ترجیح ذا

لا تماری الشمس فی توضیحها

۱۹

آنگهی بینید مرکبهای خویش

مرکبی سازیده‌ایت از پای خویش

۲۰

وهم و فکر و حس و ادراک شما

همچو نی دان مرکب کودک هلا

۲۱

علمهای اهل دل حمالشان

علمهای اهل تن احمالشان

۲۲

علم چون بر دل زند یاری شود

علم چون بر تن زند باری شود

۲۳

گفت ایزد یحمل اسفاره

بار باشد علم کان نبود ز هو

۲۴

علم کان نبود ز هو بی واسطه

آن نپاید همچو رنگ ماشطه

۲۵

لیک چون این بار را نیکو کشی

بار بر گیرند و بخشندت خوشی

۲۶

هین مکش بهر هوا آن بار علم

تا ببینی در درون انبار علم

۲۷

تا که بر رهوار علم آیی سوار

بعد از آن افتد ترا از دوش بار

۲۸

از هواها کی رهی بی جام هو

ای ز هو قانع شده با نام هو

۲۹

از صفت وز نام چه زاید خیال

و آن خیالش هست دلال وصال

۳۰

دیده‌ای دلال بی مدلول هیچ

تا نباشد جاده نبود غول هیچ

۳۱

هیچ نامی بی حقیقت دیده‌ای

یا ز گاف و لامِ گُل، گُل چیده‌ای

۳۲

اسم خواندی رو مسمی را بجو

مه به بالا دان نه اندر آب جو

۳۳

گر ز نام و حرف خواهی بگذری

پاک کن خود را ز خود هین یکسری

۳۴

همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو

در ریاضت آینهٔ بی زنگ شو

۳۵

خویش را صافی کن از اوصاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود

۳۶

بینی اندر دل علوم انبیا

بی کتاب و بی معید و اوستا

۳۷

گفت پیغامبر که هست از امتم

کو بود هم گوهر و هم همتم

۳۸

مر مرا زان نور بیند جانشان

که من ایشان را همی‌بینم بدان

۳۹

بی صحیحین و احادیث و روات

بلک اندر مشرب آب حیات

۴۰

سر امسینا لکردیا بدان

راز اصبحنا عرابیا بخوان

۴۱

ور مثالی خواهی از علم نهان

قصه‌گو از رومیان و چینیان

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 100
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۷۸
بامشاد لطف آبادی :

نظرات

user_image
فضل الله شهیدی
۱۳۸۷/۰۲/۰۳ - ۲۲:۴۶:۲۸
بنام خداعنوان داستانها ومطالب مثنوی غا لبا گویای آنچه بعدا بیان میکند نیست به هرحال ذیل عنوان فوقنکات مهمی بیان شده که بعضا جادارد باز گو شود میگوید همه مردم کودکند و نا بالغ مگر آنها که از هوا رها شده ومست خدایند در قرآن هم داریم که دنیا بازی وبازیچه(لهو ولعب)است ودر نتیحه آنکه سرگرم دنیا ست باید کودک باشد..جنگ افراد واقوام با یکدیگرهم جنگ کودکانه وبیمعنی است کودکان بر نی سوار میشوند وآنرا دلد ل میپندارند ..فکر وادراکات ماهم مانند آن نی است که مرکب کودکان است ارزشش خیالی استمولوی اینها رامیدیده آیا ما هم میتوانیم چیزی ببینیم مثلا آیا میبینیم که مسابقات ورزشی جهانی چگونه هیجانی کودکانه درما ایجاد میکند( مقصود نفی نیست) وآیا جنگهای بزرگ وکوجکی که در جهان اتفاق افتاده ویا جریان دارد با انگیزه های کودکانه یا احمقانه نبوده ونیست(دفاع را کودکانه نبایدگفت)ومیگوید این اوصافی را که داری اگر رها کنی به ذات پاک خود میرسی وبی معلم علوم انبیا را درخود میبینی توضیح آنکه چون به دنیا میآئیم موجودی تعریف نشده ایم وهمنفس با کل جهان خلقت وهمسوباآنیم وبعد اگرچه مهارتهای زندگی اجتماعی را فرا میگیریم اما سدها تمبر وبر چسب برما زده میشود وحقیقت وجودما زیر عنوان ونام ونشان و ارزشها و بی ارزشی هائی که از قیاس به دیگران به خود گرفته ایم در فشارقرار میگیرد ویا مدفون میگرددوازخود بیگانه میشویم رستگاری انسان در اینست که ازاین برچسب ها وتمبرها که دیگران بر او زده اندو سخت به خودگرفته پاک شود وبه اصل وجود خود یا من حقیقی برسد در این حال دانش انسان به قول او بیواسطه وپایدار است ودر مصداق" یحمل اسفاره" نیستراهیان راه خدا کا ری جز این نمیکنند که خود را از مکتسبات کودکانه برها نند وبه حقییقت وجود خود که پیوندی با خدا دارد دست یابند آنهادر زندگی روز مره وابستگی های مزاحم را نسبت به ارزشهای خیالی حتی المقدو رمشاهده میکنند و از نا آگاهی به سوی آگاهی سیر میکنند اینکاردر اصطلاح قرآن کریم همان تزکیه نفس است(قد افلح من زکاها)
user_image
فضل الله شهیدی
۱۳۹۲/۰۳/۲۴ - ۱۰:۵۳:۱۵
بیت ششم کودکید بجای کودکیت درست است
user_image
مجید
۱۳۹۴/۰۱/۱۳ - ۰۳:۰۵:۵۶
با سلامبه قول دکتر محمد جعفر مصفا تمام بدبختی ما إز دست ًخودً استما کرفتار زندان خود ساخته ذهن خود هستیمما إنسان های کرفتار هویت فکری هستیماین أوصاف که خود را با أنها وصف می کنیم تقبلی و جعلی و ذهنی است واقعیت ندا رد و أکر بتو انیم خود را إز شر این أوصاف برهانیم به رهائی خواهیم رسیدخویش را صافی کن إز أوصاف خویشتا ببینی ذات باک و صاف خویش
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۲/۳۱ - ۱۶:۲۶:۳۹
استادم اقای الهی قمشه ای نیز برده ای می خواندند .سوی قدح دست کن مر همه را مست کنز آنک کسی خوش نشد تا نشد از خود نهانچون شدی از خود نهان زود گریز از جهانروی تو واپس مکن جانب خود هان و هان
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۶/۲۲ - ۱۲:۰۴:۵۶
بُرده به معنای ربوده شده چقدر تکان دهنده است! شما دوست ندارید ببرندتان؟ هیجان انگیز و adventurous! یکی آنقدر شما را بخواهد که بربایدتان! امیدوارم نگویند این بدآموزی است!دامداری را میشناسم که اهل کلات نادری و مرد بسیار تیزهوشی است.میگوید در آن ناحیه تقریبا نیمی از دختران که پدر به خواستگارشان
پاسخ رد داده است، با خواستگار مربوطه می گریزند!!! او میگوید یکی از خواهرانش مبادرت به چنین کاری کرده است و همچنان از حمایت پدر برخوردار است، چرا که پدر خود نیز مادر را در روزگار جوانی ربوده بود!!!!! نام شهر دهلی نیز بی ارتباط با مقوله ربایش نیست، می گویند دهلی در اصل دلهی بوده است، به معنای دل+ هی!یعنی دل رفت! یعنی دل را بردند یعنی heart's gone!
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۵/۰۶/۲۳ - ۰۳:۴۶:۵۴
می فرماید،بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیهمه عمر در خیالی و ندانمت کجایی( سعدی می فرماید)باشد که دلبر ، دلربا ، اهل دل باشد ، قدر دل بداندسره از ناسره باز شناسد، اهل عشق باشد، اهل فروردین باشدباشد ای دل که در میکده ها بگشایند
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۶/۲۴ - ۱۵:۵۴:۰۲
یار بی پرده از در و دیوار در تجلیست یا اولی الابصارشرط یافتن چنین معشوقی را به شما خواهم گفت، روزی که هیچکس را از دایره محبوبی بیرون نگذاشتید، روزی که همه را فهمیدید، روزی که آن یگانه متجلی در در و دیوار را دیدید، کسی پیدا خواهد شد که این مقام را در شما ببیند و لایق عشق شما باشد، لایق عشق راستین.تشنگان گر آب جویند از جهان آب جوید هم به عالم تشنگان
user_image
آرش تبرستانی
۱۳۹۵/۱۱/۲۱ - ۱۳:۳۴:۴۳
علمهای اهل دل حمالشانعلمهای اهل تن احمالشانعلم چون بر دل زند یاری شودعلم چون بر تن زند باری شودگفت ایزد یحمل اسفارهبار باشد علم کان نبود ز هودانش اهالی معنا مرکب آنهاست و با آن به سمت حقیقت میروند ولی دانش ماده گراها باری بر دوش آنهاست زیرا با آن به سمت مقصد حقیقی نمیروند ولی آن را با زحمت کسب میکنند همانطور که در آیه 5 سوره جمعه آمده:کسانی که مکلف به تورات شدند، ولی حق آن را ادا نکردند، مانند الاغی هستند که کتابهایی حمل می کنند
user_image
آرش تبرستانی
۱۳۹۵/۱۱/۲۱ - ۱۳:۵۴:۱۲
گر ز نام و حرف خواهی بگذریپاک کن خود را ز خود هین یکسریهمچو آهن ز آهنی بی رنگ شودر ریاضت آینهٔ بی زنگ شوخویش را صافی کن از اوصاف خودتا ببینی ذات پاک صاف خوداگر می خواهی از اسامی و حرف ها و تاثیرات دنیای پیرامون خود بگذری و به مرحله ای بالاتر برسی نفس را تزکیه کن و از اوصافی که از پیرامونت گرفتی بری شو و مستقل از بیرون به خود اصیلت بپرداز در این صورت از آهنی کدر به آیینه ای پاک تبدیل می شوی و گوهر خود را هویدا می کنی
user_image
سینا
۱۳۹۷/۰۷/۲۷ - ۱۸:۰۶:۲۷
بیت چهارمپیش = پی اش ................. میش = می اش
user_image
رضا غوریانی
۱۳۹۹/۰۱/۰۶ - ۱۰:۵۴:۲۶
دو بیت دیگر با همین مضمون در نوشته های مختلف به مولانا نسبت می دهند که در این‌شعر نیست و من در جای دیگر نیز نیافتم نظر دوستان در این باره چیست؟هیچ نامی بی حقیقت دیده ای؟یا ز گاف و لامِ گل، گل چیده‌اینام فروردین نیارد گل به باغشب نگردد روشن از اسم چراغتا قیامت گر کسی مِی‌مِی‌ کندتا ننوشد باده مستی کِی کند
user_image
سالار هارونی
۱۴۰۰/۰۳/۰۹ - ۰۵:۱۹:۳۴
پُر واضح است در بیت نخست "حکیم پرده ای" صحیح میباشد و کلمات دیگری مانند بَرده ای یا بُرده ای و ... نه تنها تکان دهنده نیستند که مسخره مینمایند و بی معنی. اگر در نام شعر دقت کنیم "در بیان آنکه حال خود و مستی خود را پنهان باید داشت" مسئله حل میشود  هرجا در اشعار فارسی کلمه پنهان آمده است همراه کلمه پرده یا در پرده بوده است  حکیم پرده ای کسی است که حکیمانه حال خود را و مستی خود را در پرده پنهان مینماید  و مولانا در بیت دوم کاملا تعیین مینماید منظورچیست میگوید: چونک از میخانه مستی ضال (منحرف) شد تسخر و بازیچهٔ اطفال شد پس حکیمانه در پرده مستی کن و حال خود در پرده دار که این فرموده حکیم پرده ای ست... و چند بیت دیگر در این شعر است که در اینجا آورده نشده است: شب نگردد روشن از ذکر چراغنام فروردین نیارد گل به باغتا قیامت صوفی ار مِی مِی کندتا ننوشد باده ، مستی کِی کند والسلام
user_image
مجید محمدپور
۱۴۰۱/۰۱/۱۱ - ۰۶:۲۱:۲۳
حکیمِ پرده ای ، همان حکیمِ سنایی است . زیرا او از دیدگان اِدراک مردمِ ، در پرده و حجاب مستور بود . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 1246 ) . اگر پرده را به معنی نغمه بگیریم . در اینجا به معنی نغمه دان اسرار است که باز منظور همان حکیم سنایی است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 270 ) ]
user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۱۲/۰۶ - ۰۳:۴۳:۴۵
تفسیر ابیات ۳۳ الی ۳۵ فوق: درسی از مولانا برای به تعالی رسیدن انسان:  چنانچه می‌خواهی از این حروف و نامها بگذری و ظاهر مادیات ترا جلب نکند و به عالم معنا برسی، باید وجود خود را از اوصاف و احوال بشری و مادی پاک کنی و به اوصاف الهی متّصف شوی.  باید مانند آهن از آهن بودن دست بکشی و در کورۀ ریاضت، زنگار نفسانیت را محو نمایی، تا به مقام آینه برسی. پس باید آنقدر بر آهن وجود خود، صیقل صفا و وفای الهی بزنی تا آهن وجودت بکلی محو شود و مبدّل به آینه گردد و حقایق و اسرار را نمودار سازد. چون آینه همان را که هستی نشان می‌دهد. درونت را از منیت ها و اوصاف پست و اخلاق زشت صاف کن تا به اخلاق ربّانی و اوصاف الهی آراسته شوی. و آنگاه ذاتِ پاک خود را خواهی دید. واِلّا تا آخر عُمر، فردی از خود بیگانه خواهی بود.
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۲۲:۵۱:۵۷
سر امسینا لکردیا بدان   راز اصبحنا عرابیا بخوان     یعنی چه ؟  
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۳/۰۵/۰۴ - ۰۹:۴۶:۳۰
سلام   در این بیت باز مولانای عزیز به زیبایی از یکی از آیات قرآن بجا استفاده برده ،در سوره یونس آیه ۳۶ داریم  : و ما یتبع اکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنی من الحق شیئا     بیشترشان  جز از گمانی پیروی نکنند  وهمانا گمان،  بی‌نیازی از حق نمی آورد  معنی بیت بعد هم چنین است  :از دو گمان هرکدام غالبتر باشد ،آن را ترجیح میدهند ولی تو هرگز در روشنی خورشید تابان هیچ جدالی نمیتوانی داشته باشی   یعنی ای کودکانی که بر اسب های چوبین نشسته ودامان خود را گرفته اید در پوچی امور دنیوی هیچ جای شکی نیست و موضوعی اظهر من الشمس است .   شاد باشید