مولانا

مولانا

بخش ۲ - تمامی حکایت آن عاشق که از عسس گریخت در باغی مجهول خود معشوق را در باغ یافت و عسس را از شادی دعای خیر می‌کرد و می‌گفت کی عَسی أَنْ تَکْرَهوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

۱

اندر آن بودیم کان شخص از عسس

راند اندر باغ از خوفی فرس

۲

بود اندر باغ آن صاحب‌جمال

کز غمش این در عنا بد هشت سال

۳

سایهٔ او را نبود امکان دید

هم‌چو عنقا وصف او را می‌شنید

۴

جز یکی لقیه که اول از قضا

بر وی افتاد و شد او را دلربا

۵

بعد از آن چندان که می‌کوشید او

خود مجالش می‌نداد آن تندخو

۶

نه به لابه چاره بودش نه به مال

چشم پر و بی‌طمع بود آن نهال

۷

عاشق هر پیشه‌ای و مطلبی

حق بیالود اول کارش لبی

۸

چون بدان آسیب در جست آمدند

پیش پاشان می‌نهد هر روز بند

۹

چون در افکندش بجست و جوی کار

بعد از آن در بست که کابین بیار

۱۰

هم بر آن بو می‌تنند و می‌روند

هر دمی راجی و آیس می‌شوند

۱۱

هر کسی را هست اومید بری

که گشادندش در آن روزی دری

۱۲

باز در بستندش و آن درپرست

بر همان اومید آتش پا شدست

۱۳

چون درآمد خوش در آن باغ آن جوان

خود فرو شد پا به گنجش ناگهان

۱۴

مر عسس را ساخته یزدان سبب

تا ز بیم او دود در باغ شب

۱۵

بیند آن معشوقه را او با چراغ

طالب انگشتری در جوی باغ

۱۶

پس قرین می‌کرد از ذوق آن نفس

با ثنای حق دعای آن عسس

۱۷

که زیان کردم عسس را از گریز

بیست چندان سیم و زر بر وی بریز

۱۸

از عوانی مر ورا آزاد کن

آنچنان که شادم او را شاد کن

۱۹

سعد دارش این جهان و آن جهان

از عوانی و سگی‌اش وا رهان

۲۰

گرچه خوی آن عوان هست ای خدا

که هماره خلق را خواهد بلا

۲۱

گر خبر آید که شه جرمی نهاد

بر مسلمانان شود او زفت و شاد

۲۲

ور خبر آید که شه رحمت نمود

از مسلمانان فکند آن را به جود

۲۳

ماتمی در جان او افتد از آن

صد چنین ادبارها دارد عوان

۲۴

او عوان را در دعا در می‌کشید

کز عوان او را چنان راحت رسید

۲۵

بر همه زهر و برو تریاق بود

آن عوان پیوند آن مشتاق بود

۲۶

پس بد مطلق نباشد در جهان

بد به نسبت باشد این را هم بدان

۲۷

در زمانه هیچ زهر و قند نیست

که یکی را پا دگر را بند نیست

۲۸

مر یکی را پا دگر را پای‌بند

مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند

۲۹

زهر مار آن مار را باشد حیات

نسبتش با آدمی باشد ممات

۳۰

خلق آبی را بود دریا چو باغ

خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ

۳۱

همچنین بر می‌شمر ای مرد کار

نسبت این از یکی کس تا هزار

۳۲

زید اندر حق آن شیطان بود

در حق شخصی دگر سلطان بود

۳۳

آن بگوید زید صدیق سنیست

وین بگوید زید گبر کشتنیست

۳۴

گر تو خواهی کو ترا باشد شکر

پس ورا از چشم عشاقش نگر

۳۵

منگر از چشم خودت آن خوب را

بین به چشم طالبان مطلوب را

۳۶

چشم خود بر بند زان خوش‌چشم تو

عاریت کن چشم از عشاق او

۳۷

بلک ازو کن عاریت چشم و نظر

پس ز چشم او بروی او نگر

۳۸

تا شوی آمن ز سیری و ملال

گفت کان الله له زین ذوالجلال

۳۹

چشم او من باشم و دست و دلش

تا رهد از مدبریها مقبلش

۴۰

هر چه مکروه ست چون شد او دلیل

سوی محبوبت حبیبست و خلیل

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 335
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۵۳
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۶۳۶
مثنوی معنوی ( دفتر سوم و چهارم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۲۷۳

نظرات

user_image
امیر
۱۳۹۳/۱۲/۱۶ - ۱۶:۳۴:۰۷
واقعا فکر نمیکردم هفتصد سال قبل در مورد نسبی بودن خوب و بد مطلبی وجود داشته باشه
user_image
حمیدرضا
۱۳۹۴/۰۷/۱۳ - ۱۰:۲۹:۱۳
به به,عالی...فوق العاده امیدبخش
user_image
فریبا نصیرآبادی
۱۳۹۵/۰۶/۲۵ - ۰۵:۱۶:۳۹
بسیار عالی و قابل مکث
user_image
فریبا نصیرآبادی
۱۳۹۵/۰۶/۲۵ - ۰۵:۱۹:۴۵
عسی أَن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم: بود که چیزی را ناخوش دارید و آن به است برای شما
user_image
سید حبیب
۱۳۹۵/۰۷/۲۱ - ۲۱:۳۶:۴۹
با سلام.پس بد مطلق نباشد در جهان.از این سرسری مگذرید.در اول دفتر چهارم , این یک بحث مهم است که جناب مولانا , بسیار زیرکانه و هنرمندانه بیان نموده.مخصوصا در ادامه ابیات.پس هیچ کس حق ندارد کس دیگری را و یا چیزی را , بد جلوه دهد.زیرا اگر از زاویه دیگر که بر خلاف میل شماست و بر خلاف عقیده شماست , به آن بنگری , خوب جلوه میدهد.این فرمول برای تمامی امور دینی , مادی و غیره یکسان است..
user_image
علی محمد(شامحمد)
۱۳۹۶/۰۴/۳۱ - ۰۵:۳۴:۰۲
در این داستان هم مولوی مثل همه جای دیگر مثنوی می خواهد به ما یلد بدهد که . همه چیز بسته به نگاه شما دارد اگر می خواهید . جهان را زیبا ببنید یا اصلا اگر می خوهید سخن کسی را بفهمید باید از منظر او به جهان نگاه کنید
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۷/۰۶ - ۰۳:۱۶:۳۰
ادامه دریافتهای دفتر چهارم 3 حکایت عاشقی که از داروغه به باغی گریخت و معشوق را آنجا یافتجوانی عاشق زنی شد؛ اما هر بار که عاشق نامه میفرستاد،خدمتکار زن در نامه دست می برد و نمی گذاشت که پیام عاشقانه به طور کامل به معشوق برسد.چندین سال در این فراق گذشت. تا این که داروغه عاشق را در شب می بیند و به تصور این که دزد هست او را دنبال می کند .عاشق به باغی پناه می‌آورد. ناگهان معشوق را آنجا می بیند که فانوسی در دست دارد و به دنبال انگشتر گمشده خود می گردد.عاشق از فرط خوشحالی وصال غیر منتظره ،به خداوند می گوید خدایا این داروغه را رحمت کن....جوان در باغ میل معشوق در دلش شدید می شود و می خواهد او را در آغوش گیرد اما معشوق مانع می شود.عاشق سوال می کند چرا؟؟!!اینجا کسی جز نسیم که می وزد نیست.معشوق می گوید:نسیم را می بینی اما خالق نسیم را نمی بینی؟؟!!عاشق می گوید گرچه من گستاخی کردم اما در عشق خود صادقم.معشوق جواب می دهد که تو عاشق نیستی ،تو مرا نمی خواهی بلکه هوسهای خود را می خواهی.از این رو در این چند سال جواب نامه هایت را نمی دادم.هنوز مقام عاشق حقیقی را کسب نکرده ای.مولانا در ابتدا به نسبی بودن خیر و شر در دنیای مادی می پردازد.تعقیب داروغه در ظاهر شر؛ اما در واقع موجب وصال است.و در ادامه حکایت عشق حقیقی سازنده را از هوس های طبیعی انسان جدا می کند.مولانا به عشق رساننده سالک و سوزاننده تاریکی ها توجه دارد.عشقی که روح را در اثر سختی فراق لطیف می کند و می تواند پل برای عبور و رسیدن به حقیقت باشد.یا عشقی که در آن معشوق آیینه ای برای دیدن حضرت حق گردد.ادامه دریافتهای دفتر چهارم 4 حکایت عاشقی که از داروغه به باغی گریخت و معشوق را آنجا یافت 2چون در آمد خوش در آن باغ آن جوانخود فرو شد پا به گنجش ناگهان 52به باغ وارد شد ،ناگهان به گنجی برخورد ؛به معشوق رسید.مر عسس را ساخته یزدان سبب تا ز بیم او دود در باغ،شب 53خداوند داروغه را سبب وصال به معشوق و ورود به باغ کرده بود.بر همه زهر و بر او تریاق بودآن عوان پیوند آن مشتاق بودداروغه برای همه مانند زهر بود اما برای او تریاک و پادزهر شد.پس بد مطلق نباشد در جهانبد به نسبت باشد،این را هم بدانجهان مادی مورد نظر مولاناست. بد و شر مطلق در جهان نیست.نسبی است. زهر مار،آن مار را باشد حیاتنسبتش با آدمی باشد مماتزهر مار موجب زندگانی برای مار و موجب مرگ برای ماست. خلق آبی را، بود دریا چو باغخلق خاکی را بود آن مرگ و داغ69آبزیان دریا را چون باغ مفرح می دانند.زید اندر حق آن شیطان بوددر حق شخصی دگر ،سلطان بوددر اینجا مولانا این نسبی بودن را به برداشت ها و قضاوت های ما از افراد می کشاند و نتیجه زیبایی می گیرد.زید در نظر فردی مانند شیطان است اما در نظر فرد دیگر سلطانی با کمال.آن بگوید :زید صدیق سنی استوین بگوید :زید گبر کشتنی ست 72یکی می گوید زید امینی بزرگوار است. و دیگری می گویدکافر واجب القتل است.گر تو خواهی کو تو را باشد شکرپس ورا از چشم عشاقش نگر 74اگر می خواهی بندگان و آفریدگار در نظر تو شیرین و محبوب باشند آنها را از دیده پروردگار که عاشق آنهاست نگاه کن در این دیدگاه هیچ ناراحتی ای در انسان از انسانها وجود نخواهد داشت. چشم خود بر بند زآن خوش چشم،توعاریت کن چشم از عشاق او76به انسانها از چشم دوستداران آنها که خداوند در راس آن است نگاه کن.بلک از او کن عاریت چشم و نظرپس ز چشم او به روی او نگر77فنای کلی آن است که از نگاه خود هم فانی شوی.یعنی در مرحله فقر هیچ شوی و نگاهی هم برایت نمانده باشد.پس از آن در فنا با نگاه خداوند به او نگاه کنی ؛آنجاست که خداوند دیده می شود.چشم او من باشم و ، دست و دلش تا رهد از مدبری ها مقبلش 79اشاره به حدیث معتبر در نزد شیعه و سنی:بنده من با نمازهای نافله به من نزدیک می شود به طوری که من چشم او می شوم که با آن می بیند و ....ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 5 حکایت عاشقی که از داروغه به باغی گریخت 3پس از گستاخی عاشق و میل به در آغوش کشیدن معشوق :تو مرا چون بره دیدی بی شبانتو گمان بردی ندارم پاسبان228عاشقان از درد زآن نالیده اندکه نظر ناجایگه مالیده اند229آنها به معشوق و زیبایی وام گرفته از زیبایی مطلق خداوند نگاه نگرده اند.آنها به هوسهای خود نگریسته اند.شهوت دنیا مثال گلخن ستکه ازو حمام تقوی روشن است238مولانا به دقت ضرورت وجود شهوات را بازگو می کند.حمام گرم و مطبوع تقوا از گرمای آتش شهوت است.لیک قسم متقی زین تون صفاستزآنکه در گرمابه است و در نقاست239 سهم پرهیزگار ازین آتش گلخن ،حمام دلپذیر است. اغنیا ماننده سرگین کشانبهر آتش کردن گرمابه بان ثروتمندانی و شهوت پرستان برای نگهبان گرمابه سرگین می آورند و آن را شعله ور می کنند .هر که در حمام شد ،سیمای او هست پیدا بر رخ زیبای او244 تونیان را نیز سیما آشکاراز لباس و از دخان و از غبار آنکه داخل حمام می رود چهره ای بشاش و زیبا به خود می گیرد مانند پرهیزگار که همیشه چهره آرامی دارند.و آنکه در خواسته ها و آتش آن می رود(خواسته های متعدد نفس ؛برتری جویی بر دیگران ،شهرت و .... میل جنسی هم یکی از آنهاست )مانند کارگران آتش خانه است که چهره ای ناآرام و برافروخته دارد.کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
دکتر کمالی نژاد
۱۳۹۸/۱۱/۰۵ - ۰۶:۰۸:۴۱
زیباترین مبحث این قطعه ، تفسیر و بیان دیدگاه و رویکرد سیستمی میباشد امروزه در رویکرد سیستمی به مسائل با دید روان زیست ، اجتماعی معنوی نگریسته میشود و نبوغ مولانا در این است که از دیدگاه سیستمی به تبیین و توضیح مسائل میپردازد یکی از اصول نظریه سیستمها ، تبیین رابطه است ، چرا که اساساً تفسیر ما از پدیده ها در رابطه است که شکل میگیرد و در رواندرمانی سیستمی نیز ، بجای توجه به رویکردهای سنتی در درمان ، بیان رابطه فرد و شناخت فرد از رابطه اش با ابژه هست که اساس درمان را تشکیل میدهد و روایت ما از رابطه است که شکل میگرد و قصد را میسازد و یا تظاهرات جسمانی آن را . رویکرد سیستمی امروزه پیشرو ترین رویکرد درمانی از درمانهای موج سوم است .
user_image
کوروش
۱۴۰۰/۰۹/۲۵ - ۰۹:۴۸:۲۷
چشم او من باشم و دست و دلش تا رهد از مدبریها مقبلش   این بیت رو میتونید تفسیر کنید ؟ منظور از من کیه ؟