مولانا

مولانا

بخش ۱۹ - سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از اول

۱

صوفیی بدرید جبه در حرج

پیشش آمد بعد بدریدن فرج

۲

کرد نام آن دریده فرجی

این لقب شد فاش زان مرد نجی

۳

این لقب شد فاش و صافش شیخ برد

ماند اندر طبع خلقان حرف درد

۴

هم‌چنین هر نام صافی داشتست

اسم را چون دردیی بگذاشتست

۵

هر که گل خوارست دردی را گرفت

رفت صوفی سوی صافی ناشکفت

۶

گفت لابد درد را صافی بود

زین دلالت دل به صفوت می‌رود

۷

درد عسر افتاد و صافش یسر او

صاف چون خرما و دردی بسر او

۸

یسر با عسرست هین آیس مباش

راه داری زین ممات اندر معاش

۹

روح خواهی جبه بشکاف ای پسر

تا از آن صفوت برآری زود سر

۱۰

هست صوفی آنک شد صفوت‌طلب

نه از لباس صوف و خیاطی و دب

۱۱

صوفیی گشته به پیش این لئام

الخیاطه واللواطه والسلام

۱۲

بر خیال آن صفا و نام نیک

رنگ پوشیدن نکو باشد ولیک

۱۳

بر خیالش گر روی تا اصل او

نی چو عباد خیال تو به تو

۱۴

دور باش غیرتت آمد خیال

گرد بر گرد سراپردهٔ جمال

۱۵

بسته هر جوینده را که راه نیست

هر خیالش پیش می‌آید بیست

۱۶

جز مگر آن تیزکوش تیزهوش

کش بود از جیش نصرتهاش جوش

۱۷

نجهد از تخییلها نی شه شود

تیر شه بنماید آنگه ره شود

۱۸

این دل سرگشته را تدبیر بخش

وین کمانهای دوتو را تیر بخش

۱۹

جرعه‌ای بر ریختی زان خفیه جام

بر زمین خاک من کاس الکرام

۲۰

هست بر زلف و رخ از جرعه‌ش نشان

خاک را شاهان همی‌لیسند از آن

۲۱

جرعه حسنست اندر خاک گش

که به صد دل روز و شب می‌بوسیش

۲۲

جرعه خاک آمیز چون مجنون کند

مر ترا تا صاف او خود چون کند

۲۳

هر کسی پیش کلوخی جامه‌چاک

که آن کلوخ از حسن آمد جرعه‌ناک

۲۴

جرعه‌ای بر ماه و خورشید و حمل

جرعه‌ای بر عرش و کرسی و زحل

۲۵

جرعه گوییش ای عجب یا کیمیا

که ز اسیبش بود چندین بها

۲۶

جد طلب آسیب او ای ذوفنون

لا یمس ذاک الا المطهرون

۲۷

جرعه‌ای بر زر و بر لعل و درر

جرعه‌ای بر خمر و بر نقل و ثمر

۲۸

جرعه‌ای بر روی خوبان لطاف

تا چگونه باشد آن راواق صاف

۲۹

چون همی مالی زبان را اندرین

چون شوی چون بینی آن را بی ز طین

۳۰

چونک وقت مرگ آن جرعهٔ صفا

زین کلوخ تن به مردن شد جدا

۳۱

آنچ می‌ماند کنی دفنش تو زود

این چنین زشتی بدان چون گشته بود

۳۲

جان چو بی این جیفه بنماید جمال

من نتانم گفت لطف آن وصال

۳۳

مه چو بی‌این ابر بنماید ضیا

شرح نتوان کرد زان کار و کیا

۳۴

حبذا آن مطبخ پر نوش و قند

کین سلاطین کاسه‌لیسان ویند

۳۵

حبذا آن خرمن صحرای دین

که بود هر خرمن آن را دانه‌چین

۳۶

حبذا دریای عمر بی‌غمی

که بود زو هفت دریا شب‌نمی

۳۷

جرعه‌ای چون ریخت ساقی الست

بر سر این شوره خاک زیردست

۳۸

جوش کرد آن خاک و ما زان جوششیم

جرعهٔ دیگر که بس بی‌کوششیم

۳۹

گر روا بد ناله کردم از عدم

ور نبود این گفتنی نک تن زدم

۴۰

این بیان بط حرص منثنیست

از خلیل آموز که آن بط کشتنیست

۴۱

هست در بط غیر این بس خیر و شر

ترسم از فوت سخنهای دگر

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 439
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۸۴۵
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۲۳۱

نظرات

user_image
ر غلامی
۱۳۹۵/۰۷/۲۸ - ۰۱:۲۴:۵۰
با سلام. لطفا در بیت اول، "به دریدن" به "بدریدن" تصحیح شود.
user_image
محمد غافری
۱۳۹۶/۰۵/۲۱ - ۱۴:۰۴:۱۱
با سلام، نظر آقای غلامی درست است. بدریدن رسم الخط صحیح است. به نظر می رسد که دوستان گنجوری همه ی "ب" ها را به "به" تغییر داده اند که در بیشتر موارد درست است ولی باید به استثنا ها هم توجه کرد. مثلاً "بجز" را "به جز" نوشتن خطاست.
user_image
محمدحسین مسعودی گاوگانی
۱۳۹۷/۱۲/۱۵ - ۰۱:۴۳:۵۹
جرعه خاک آمیز چون مجنون کندمر ترا تا صاف او خود چون کندهر کسی پیش کلوخی جامه‌چاککه آن کلوخ از حسن آمد جرعه‌ناکدر برخی سایت ها و بعضی نوشته ها و گفته ها این ابیات به شرح زیر آمده است :باده درد آلودتان مجنون کند صاف اگر باشد ندانم چون کندیاباده خاک آلودتان مجنون کند صاف اگر باشد ندانم چون کندهر کسی پیش کلوخی سینه چاک کاین کلوخ از حسن گشته جرعه ناکاما به نظر می آید ابیاتی که در گنجور نوشته شده ، صحیح تر از دیگر ابیات باشد.آمیخته شده با آلوده شدن متفاوت است لذا جرعه خاک آمیز با جرعه خاک آلود یا باده خاک آلود بی نهایت متفاوت است و جرعه خلقت انسان با خاک آمیخته شده است و هیچ وقت با خاک آلوده نمی شود.از طرف دیگر چاک کردن جامه با چاک کردن سینه متفاوت است و اولی نشان از شرمگین شدن و خجلت زده شدن دارد و دومی نشان از عاشق دلسوخته و آزرده شدن و دل سوخته شدن دارد.هرکس پیش کسی که جرعه ای از حسن او دارد خجالت زده و شرمگین است چه برسد به کسی که جرعه ناک از او و غرق هزاران جرعه ای از حسن اوست. در حالیکه اگر این بیت با استفاده از سینه چاک گفته می شد ذکر این نکته که هرکس ، سینه چاک و عاشق هر جرعه ای از اوست هرچند می تواند درست باشد اما نشان اوج حسن او نیست مگر اینکه در مقابل حسن او شرمگین و حجالت زده باشیم.
user_image
احمد رهام
۱۳۹۹/۰۳/۰۷ - ۰۶:۵۲:۲۹
به نظر در این بیت:صوفئی گشته به نزد این لئام و...انتقادی است به صوفی گری از زبان مولانا شاید به برخی از سنن و رسوم نادرست رایج در خانقاه ها تاخته است.به نظر می رسد مصراع دوم باید بدین شکل باشدالخیاطه، والواطه و اللباس که بی ارتباط به لباس پوشیدنشان و ... اشاره دارد
user_image
Behrouz
۱۳۹۹/۰۳/۱۲ - ۰۳:۳۵:۰۴
مقدمه ای بر علم اسما= که فرجی نه طلب فرج است و نه فرج دیده بلکه فرج دریده و ریده:...
user_image
کوروش
۱۴۰۰/۰۵/۱۱ - ۲۰:۱۵:۴۸
هست بر زلف و رخ از جرعه‌ش نشان خاک را شاهان همی‌لیسند از آن این بیت رو کسی میتونه تفسیر کنه ؟