مولانا

مولانا

بخش ۱۰۵ - روان شدن شه‌زادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره

۱

عزم ره کردند آن هر سه پسر

سوی املاک پدر رسم سفر

۲

در طواف شهرها و قلعه‌هاش

از پی تدبیر دیوان و معاش

۳

دست‌بوس شاه کردند و وداع

پس بدیشان گفت آن شاه مطاع

۴

هر کجاتان دل کشد عازم شوید

فی امان الله دست افشان روید

۵

غیر آن یک قلعه نامش هش‌ربا

تنگ آرد بر کله‌داران قبا

۶

الله الله زان دز ذات الصور

دور باشید و بترسید از خطر

۷

رو و پشت برجهاش و سقف و پست

جمله تمثال و نگار و صورتست

۸

هم‌چو آن حجرهٔ زلیخا پر صور

تا کند یوسف بناکامش نظر

۹

چونک یوسف سوی او می‌ننگرید

خانه را پر نقش خود کرد آن مکید

۱۰

تا به هر سو که نگرد آن خوش‌عذار

روی او را بیند او بی‌اختیار

۱۱

بهر دیده‌روشنان یزدان فرد

شش جهت را مظهر آیات کرد

۱۲

تا بهر حیوان و نامی که نگرند

از ریاض حسن ربانی چرند

۱۳

بهر این فرمود با آن اسپه او

حیث ولیتم فثم وجهه

۱۴

از قدح‌ گر در عطش آبی خورید

در درون آب حق را ناظرید

۱۵

آنک عاشق نیست او در آب در

صورت خود بیند ای صاحب‌بصر

۱۶

صورت عاشق چو فانی شد درو

پس در آب اکنون کرا بیند بگو

۱۷

حسن حق بینند اندر روی حور

هم‌چو مه در آب از صنع غیور

۱۸

غیرتش بر عاشقی و صادقیست

غیرتش بر دیو و بر استور نیست

۱۹

دیو اگر عاشق شود هم گوی برد

جبرئیلی گشت و آن دیوی بمرد

۲۰

اسلم الشیطان آنجا شد پدید

که یزیدی شد ز فضلش بایزید

۲۱

این سخن پایان ندارد ای گروه

هین نگه دارید زان قلعه وجوه

۲۲

هین مبادا که هوستان ره زند

که فتید اندر شقاوت تا ابد

۲۳

از خطر پرهیز آمد مفترض

بشنوید از من حدیث بی‌غرض

۲۴

در فرج جویی خرد سر تیز به

از کمین‌گاه بلا پرهیز به

۲۵

گر نمی‌گفت این سخن را آن پدر

ور نمی‌فرمود زان قلعه حذر

۲۶

خود بدان قلعه نمی‌شد خیلشان

خود نمی‌افتاد آن سو میلشان

۲۷

کان نبد معروف بس مهجور بود

از قلاع و از مناهج دور بود

۲۸

چون بکرد آن منع دلشان زان مقال

در هوس افتاد و در کوی خیال

۲۹

رغبتی زین منع در دلشان برست

که بباید سر آن را باز جست

۳۰

کیست کز ممنوع گردد ممتنع

چونک الانسان حریص ما منع

۳۱

نهی بر اهل تقی تبغیض شد

نهی بر اهل هوا تحریض شد

۳۲

پس ازین یغوی به قوما کثیر

هم ازین یهدی به قلبا خبیر

۳۳

کی رمد از نی حمام آشنا

بل رمد زان نی حمامات هوا

۳۴

پس بگفتندش که خدمتها کنیم

بر سمعنا و اطعناها تنیم

۳۵

رو نگردانیم از فرمان تو

کفر باشد غفلت از احسان تو

۳۶

لیک استثنا و تسبیح خدا

ز اعتماد خود بد از ایشان جدا

۳۷

ذکر استثنا و حزم ملتوی

گفته شد در ابتدای مثنوی

۳۸

صد کتاب ار هست جز یک باب نیست

صد جهت را قصد جز محراب نیست

۳۹

این طرق را مخلصی یک خانه است

این هزاران سنبل از یک دانه است

۴۰

گونه‌گونه خوردنیها صد هزار

جمله یک چیزست اندر اعتبار

۴۱

از یکی چون سیر گشتی تو تمام

سرد شد اندر دلت پنجه طعام

۴۲

در مجاعت پس تو احول دیده‌ای

که یکی را صد هزاران دیده‌ای

۴۳

گفته بودیم از سقام آن کنیز

وز طبیبان و قصور فهم نیز

۴۴

کان طبیبان هم‌چو اسپ بی‌عذار

غافل و بی‌بهره بودند از سوار

۴۵

کامشان پر زخم از قرع لگام

سمشان مجروح از تحویل گام

۴۶

ناشده واقف که نک بر پشت ما

رایض و چستیست استادی‌نما

۴۷

نیست سرگردانی ما زین لگام

جز ز تصریف سوار دوست‌کام

۴۸

ما پی گل سوی بستان‌ها شده

گل نموده آن و آن خاری بده

۴۹

هیچ‌شان این نی که گویند از خرد

بر گلوی ما که می‌کوبد لگد

۵۰

آن طبیبان آن‌چنان بندهٔ سبب

گشته‌اند از مکر یزدان محتجب

۵۱

گر ببندی در صطبلی گاو نر

باز یابی در مقام گاو خر

۵۲

از خری باشد تغافل خفته‌وار

که نجویی تا کیست آن خفیه کار

۵۳

خود نگفته این مبدل تا کیست

نیست پیدا او مگر افلاکیست

۵۴

تیر سوی راست پرانیده‌ای

سوی چپ رفتست تیرت دیده‌ای

۵۵

سوی آهویی به صیدی تاختی

خویش را تو صید خوکی ساختی

۵۶

در پی سودی دویده بهر کبس

نارسیده سود افتاده به حبس

۵۷

چاهها کنده برای دیگران

خویش را دیده فتاده اندر آن

۵۸

در سبب چون بی‌مرادت کرد رب

پس چرا بدظن نگردی در سبب

۵۹

بس کسی از مکسبی خاقان شده

دیگری زان مکسبه عریان شده

۶۰

بس کس از عقد زنان قارون شده

بس کس از عقد زنان مدیون شده

۶۱

پس سبب گردان چو دم خر بود

تکیه بر وی کم کنی بهتر بود

۶۲

ور سبب گیری نگیری هم دلیر

که بس آفت‌هاست پنهانش به زیر

۶۳

سر استثناست این حزم و حذر

زانک خر را بز نماید این قدر

۶۴

آنک چشمش بست گرچه گربزست

ز احولی اندر دو چشمش خر بُزست

۶۵

چون مقلب حق بود ابصار را

که بگرداند دل و افکار را

۶۶

چاه را تو خانه‌ای بینی لطیف

دام را تو دانه‌ای بینی ظریف

۶۷

این تسفسط نیست تقلیب خداست

می‌نماید که حقیقتها کجاست

۶۸

آنک انکار حقایق می‌کند

جملگی او بر خیالی می‌تند

۶۹

او نمی‌گوید که حسبان خیال

هم خیالی باشدت چشمی به مال

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 627
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۵۶۱
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۲۲۷

نظرات

user_image
سودابه مهیجی
۱۳۹۳/۰۱/۱۹ - ۰۶:۴۷:۵۷
بهر این فرمود با آن اسپه اوحیث ولیتم فثم وجههاشاره دارد به آیه ی زیرفَاَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وجهُ اللهِ- سوره بقره -115
user_image
مجتبی متوسلیان
۱۳۹۳/۰۳/۰۳ - ۰۶:۳۲:۴۱
کیست کزممنوع گرددممتنع چونک الانسان حریص مامنعمولانامیگویدهمیشه انسان کاری راانجام می دهد که به.اوگفته شده انجام ندهداززمان آدم وخوردن میوه ی ای ازخواسته شده بودنخوردامااوتمام بهشت راباخوردن آن ازدست دادواین تاامروزوتاهمیشه ی زمان تکرارشدهمی شود وخواهد شد
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۹/۰۷ - ۰۵:۲۱:۳۹
تا به هر حیوان و نامی که نگرند--صورت خود بیند ای صاحب‌بصر
user_image
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com
۱۳۹۶/۰۱/۱۵ - ۰۰:۳۵:۱۸
این تسفسط نیست ، تقلیب خداست
user_image
عرفان
۱۳۹۶/۰۷/۰۸ - ۱۳:۰۶:۵۰
این تَسَفْسُط نیست، تَقْلیبِ خداستمی‌نماید که حقیقت ها کجاستحالا می گوید این تَقْلیب یا برگرداندن سفسطه نیست. می گوید این که می گوییم یک مرکز مادی را بکَنَد خدا و عدم را قرار بدهد این سفسطه نیست خیالبافی نیست، بحث و جدل فلسفی نیست، این یک تغییر عمده است. تبدیل خداست. و به شما نشان می دهد که حقیقت‌ها کجاست،حقیقت‌ها توی ذهن نیست مرکز مادی نیست، موقعی است که شما تبدیل شدید و دلتان عوض شده و چشم‌هایتان هم باز شده.
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۶/۳۱ - ۰۹:۳۷:۴۱
این آخرین حکایت و یکی از بلندترین حکایات مثنوی است .پادشاهی سه پسر داشت .آنها قصد کردند گه در قلمرو حکمرانی پدر به سیاحت بپردازند.پادشاه آنها را تشویق کرد اما آنها را از دژ هوش ربا یا قلعه ذات الصور بر حذر داشت که مبادا در آن قدم گذارید..آنها مدتی به دستور پدر از رفتن به آن قلعه صرف نظر کردند اما از آنجا که انسان وسوسه ممنوع ها را دارد و احساس می کند در آنها رازی است که شاید آن راز با حقیقتش گره خورده باشد (درست مانند گناه نخستین پدرمان آدم)به آن قلعه وارد شدند.دژی بسیار مجلل و نقشهای بسیار دلربا که هیچ نقشی تکراری نبود و هر نقشی در تسخیر وجود آنها از دیگری سبقت می گرفت.این قلعه پنج در به سوی دریا و پنج در به سوی خشکی داشت. در میان نقشهای سحر انگیز ناگهان چشم برادران به تندیس بسیار زیبا و افسونگری افتاد.برادران بی اختیار دلداده و عاشق آن تندیس شدند.عشق شدید آنها را به یافتن صاحب آن تندیس واداشت.….سرگشته و حیران شهر به شهر و کوی به کوی گشتند اما نشانی از او نیافتند تا آنکه........+ نوشته شده در شنبه یازدهم دی 1395 ساعت 1:14 ب.ظ توسط مهدی صحافیان | نظرات ادامه دریافت های دفتر ششم مثنوی حکایت دژ هوش ربا 2پس از آنکه برادران در آن دژ با تندیس دختر زیبا روبرو شدند و از یافتن نشانش ناامید شدند به" پیری" روشن بین برخورد کردند که خبر از آن معشوق بی نشان داد.آن صورت متعلق به دختر پادشاه چین است ؛اما پادشاه چین عادت عجیبی دارد که کسی جرات سخن گفتن در مورد خانواده اش ندارد و بسیار نگون بختانی که از تیغ او گذشته اند.شاهزادگان با رنج فراوان وارد چین شدند اما ناشناس چون می دانستند آشکارا نمی توانند سراغ دختر شاه را بگیرند. و مدت زیادی به کاری مشغول شدند و بدون ابراز هدف و آرمان خود در آنجا بسر می بردند. تا آنکه بر برادر بزرگتر صولت عشق چیره گشت و مقهور آن شد و تصمیم گرفت بی هیچ ملاحظه ای به پیش شاه رود و خواسته خود را باز گو کند .یا به خواسته خود برسد و یا سرش را از دست بدهد. (قمار عاشقانه)پند برادران دیگر موثر واقع نشد و گویا پند انها را نمی شنید.اما وقتی به پیشگاه شاه رسید او را عارفی بزرگ دید که اسرار درون ها را در می یافت ...ادامه داردادامه دریافتهای دفتر ششم مثنوی تمثیلات عرفانی حکایت دژ هوش ربا4 کل تمثیل برای سیر و سلوک و رهایی از "خودمی باشد.شاه تمثیل عقل کل است که آفرینش از او آغار شده و ادامه دارد و سه شاهزاده سه نوع سالک با روش های تفاوت سلوک است.قلعه ذات الصور یا دژ هوش ربا جهان مادی است با نقشهای بسیار فریبنده که خداوند در این زمینه چنان استادی کرده است که همه فراموش می کنیم دنیای مادی بازی است. (و این بزرگترین آزمایش است که آیا فریفته نقشهای شگفت انگیز دنیا می شویم یا نه؟ )این قلعه 5 در به سوی خشکی دارو یعنی 5 حس مادی و 5 در به سوی دریا دارد یعنی 5 حس معنوی دل.تندیس بسیار زیبای دختر چین تمثیل عشق مجازی است که می تواند باعث شود تا انسان از هزار گونه نقش دیگر فاصله بگیرد و اگر منجر به عشق حقیقی شود سعادت سالک را به ارمغان می‌آورد.برادر بزرگتر که دست به قمار عاشقانه زد؛تمثیل سالکی است که وصول به حق را از راه تلاش خویش جستجو می کند.و نقص او این بود که تا پایان عمر عشق دختر شاه در دلش باقی بود و این عشق پلی برای وصول نشد.برادر میانی سالکی است که به پای خود نرفته است بلکه در اثر برخورد به اولیا به او موهبت شده است.که قدر آن را نمی دانند و دچار خودبینی شده فراموش می کنند چه کسی دست آنها را گرفت (در دانش هم همین است معمولا فراموش می کنیم که این نکته را از چه کسی یاد گرفتیم.)برادر کوچکتر تمثیل سالکی است که در تسلیم محض است و ضمن حفظ شوق خود،تنها منتظر فیض خداوند است . اندیشه گهربار توحید ،تمامی عوامل موثر جز حضرت حق را از ذهن او پاک کرده است.این سالک موفق ترین سالک است که هم به وصال مادی دختر چین رسید و هم به وصول به حق پیدا کرد.+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم دی 1395 ساعت 9:18 ق.ظ توسط مهدی صحافیان | نظرات ادامه دریافت های دفتر ششم مثنوی حکایت دژ هوش ربا 3پس از آنکه برادر بزرگتر تصمیم به قمار عاشقانه گرفت و حضور شاه چین رفت او را عارفی یافت.وی را شاهزاده ای معرفی کردند که از دنیا اعراض کرده است .شاه او را به خدمت پذیرفت،چنانکه غم های دیرین را فراموش کرد.اما هنوز دل در گرو عشق آن تندیس زیبا داشت. ولی از کام او نتوانست برخوردار شود و اجلش رسید.او را با احترام تشییع و به خاک سپرد.برادر کوچک بیمار بود و در تعزیه برادر بزرگ غایب .برادر میانی بر جنازه او حاضر شد و شاه چین او را به یاد برادر از دست رفته به خدمت گرفت و به او بسیار احترام کرد. برادر میانی به برکت انفاس شاه به فتوحات عرفانی دست یافت اما خودبینی او را فراگرفت و با خود گفت که من از شاه چین چه کم دارم ،من هم شاهزاده و ....و دارای دریافت معنوی هستم.شاه باطن او را خواند و از خودبینی او (در حالی که تمام دریافت های عرفانی اش را مدیون شاه بود)دلتنگ شد.پس از آن احوال معنوی او کاهش یافت و قبضی سخت و بی دلیل بر او روی نهاد .هر چند شاه برای او ،آمرزش درخواست می کرد اما ناراحتی ناشی از ناسپاسی برادر میانی باعث شد که تیری از غیب بر جانش نشست و مرد. اما برادر کوچکتر که "هیچ " نمی خواست نه وصال صاحب تندیس زیبا را و نه هوس مقامات عرفانی را بلکه در تسلیم خواسته های خداوند بود به هر دو دست یافت.ادامه دارد....شته شده در سه شنبه چهاردهم دی 1395 ساعت 10:15 ق.ظ توسط مهدی صحافیان | نظرات ادامه دریافتهای دفتر ششم مثنوی حکایت دژ هوش ربا 5الله الله زآن دژ ذات الصوردور باشید و بترسید از خطر بهر دیده روشنان ،یزدان فردشش جهت را مظهر آیات کردبا تمثیل صورتهای هرارگونه آن قلعه ،مولانا اشاره می کند که جهان مظهر نشانه های خداوند است.تا به هر حیوان و نامی که نگرنداز ریاض حسن ربانی چرند عارفان روشن بین در هر حیوان و گیاهی که بنگرند غرق در باغهای جمال خداوند هستند.بهر این فرمود با آن اسپه اوحیث ولیتم فثم وجههاز قدح گر در عطش آبی خورید در درون آب حق را ناظریداگر در کاسه ای آب می خورید در درون آن خداوند را ببینید نه خود را زیرا شما هم یکی از این نقشهای این قلعه هستید و نباید گول ظاهر خود را بخورید.آنکه عاشق نیست ،او در آب در صورت خود بیند ای صاحب بصرآنکه عاشق خداوند نیست و به توحید نرسیده ؛در باتلاق شرک دست و پا می زند خود را در آب می بیند. صورت عاشق چو فانی شد در او پس در آب اکنون که را بیند ؟بگو3645اما آنکه در دوست فانی شد غیر خداوند را در آب نمی بیند هر چند ظاهرا عکس خود را ببیند.صورت حق بینند اندر روی حور همچو مه در آب ، از صنع غیور3646 همچنین در زیبا رویان نیز زیبایی خداوند را می بینند چه آنکه نسبت دادن زیبایی زیبا رویان به خود آنها، شرک خواهد بود.مانند این که تصویر ماه را در آب ببینند گرچه در آب هست اما از ماه هست.کانال و بلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
حمید آ
۱۴۰۱/۱۲/۰۱ - ۱۴:۴۰:۱۶
فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله   
user_image
رسا رحمانی
۱۴۰۲/۰۳/۱۴ - ۰۹:۰۶:۵۵
۳۹ "مخصلش" فک کنم درس باشه..جایی خوندم