مولانا

مولانا

بخش ۸۴ - منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسپ و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه کی من باری نتوانم رفتن

۱

سید ترمد که آنجا شاه بود

مسخرهٔ او دلقک آگاه بود

۲

داشت کاری در سمرقند او مهم

جست‌الاقی تا شود او مستتم

۳

زد منادی هر که اندر پنج روز

آردم زانجا خبر بدهم کنوز

۴

دلقک اندر ده بد و آن را شنید

بر نشست و تا بترمد می‌دوید

۵

مرکبی دو اندر آن ره شد سقط

از دوانیدن فرس را زان نمط

۶

پس به دیوان در دوید از گرد راه

وقت ناهنگام ره جست او به شاه

۷

فجفجی در جملهٔ دیوان فتاد

شورشی در وهم آن سلطان فتاد

۸

خاص و عام شهر را دل شد ز دست

تا چه تشویش و بلا حادث شدست

۹

یا عدوی قاهری در قصد ماست

یا بلایی مهلکی از غیب خاست

۱۰

که ز ده دلقک به سیران درشت

چند اسپی تازی اندر راه کشت

۱۱

جمع گشته بر سرای شاه خلق

تا چرا آمد چنین اشتاب دلق

۱۲

از شتاب او و فحش اجتهاد

غلغل و تشویش در ترمد فتاد

۱۳

آن یکی دو دست بر زانوزنان

وآن دگر از وهم واویلی‌کنان

۱۴

از نفیر و فتنه و خوف نکال

هر دلی رفته به صد کوی خیال

۱۵

هر کسی فالی همی‌زد از قیاس

تا چه آتش اوفتاد اندر پلاس

۱۶

راه جست و راه دادش شاه زود

چون زمین بوسید گفتش هی چه بود

۱۷

هرکه می‌پرسید حالی زان ترش

دست بر لب می‌نهاد او که خمش

۱۸

وهم می‌افزود زین فرهنگ او

جمله در تشویش گشته دنگ او

۱۹

کرد اشارت دلق که ای شاه کرم

یک‌دمی بگذار تا من دم زنم

۲۰

تا که باز آید به من عقلم دمی

که فتادم در عجایب عالمی

۲۱

بعد یک ساعت که شه از وهم و ظن

تلخ گشتش هم گلو و هم دهن

۲۲

که ندیده بود دلقک را چنین

که ازو خوشتر نبودش هم‌نشین

۲۳

دایما دستان و لاغ افراشتی

شاه را او شاد و خندان داشتی

۲۴

آن چنان خندانش کردی در نشست

که گرفتی شه شکم را با دو دست

۲۵

که ز زور خنده خوی کردی تنش

رو در افتادی ز خنده کردنش

۲۶

باز امروز این چنین زرد و ترش

دست بر لب می‌زند کای شه خمش

۲۷

وهم در وهم و خیال اندر خیال

شاه را تا خود چه آید از نکال

۲۸

که دل شه با غم و پرهیز بود

زانک خوارمشاه بس خون‌ریز بود

۲۹

بس شهان آن طرف را کشته بود

یا به حیله یا به سطوت آن عنود

۳۰

این شه ترمد ازو در وهم بود

وز فن دلقک خود آن وهمش فزود

۳۱

گفت زوتر بازگو تا حال چیست

این چنین آشوب و شور تو ز کیست

۳۲

گفت من در ده شنیدم آنک شاه

زد منادی بر سر هر شاه‌راه

۳۳

که کسی خواهم که تازد در سه روز

تا سمرقند و دهم او را کنوز

۳۴

من شتابیدم بر تو بهر آن

تا بگویم که ندارم آن توان

۳۵

این چنین چستی نیاید از چو من

باری این اومید را بر من متن

۳۶

گفت شه لعنت برین زودیت باد

که دو صد تشویش در شهر اوفتاد

۳۷

از برای این قدر خام‌ریش

آتش افکندی درین مرج و حشیش

۳۸

هم‌چو این خامان با طبل و علم

که الاقانیم در فقر و عدم

۳۹

لاف شیخی در جهان انداخته

خویشتن را بایزیدی ساخته

۴۰

هم ز خود سالک شده واصل شده

محفلی واکرده در دعوی‌کده

۴۱

خانهٔ داماد پرآشوب و شر

قوم دختر را نبوده زین خبر

۴۲

ولوله که کار نیمی راست شد

شرطهایی که ز سوی ماست شد

۴۳

خانه‌ها را روفتیم آراستیم

زین هوس سرمست و خوش برخاستیم

۴۴

زان طرف آمد یکی پیغام نی

مرغی آمد این طرف زان بام نی

۴۵

زین رسالات مزید اندر مزید

یک جوابی زان حوالیتان رسید

۴۶

نی ولیکن یار ما زین آگهست

زانک از دل سوی دل لا بد رهست

۴۷

پس از آن یاری که اومید شماست

از جواب نامه ره خالی چراست

۴۸

صد نشانست از سرار و از جهار

لیک بس کن پرده زین در بر مدار

۴۹

باز رو تا قصهٔ آن دلق گول

که بلا بر خویش آورد از فضول

۵۰

پس وزیرش گفت ای حق را ستن

بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن

۵۱

دلقک از ده بهر کاری آمدست

رای او گشت و پشیمانش شدست

۵۲

ز آب و روغن کهنه را نو می‌کند

او به مسخرگی برون‌شو می‌کند

۵۳

غمد را بنمود و پنهان کرد تیغ

باید افشردن مرورا بی‌دریغ

۵۴

پسته را یا جوز را تا نشکنی

نی نماید دل نی بدهد روغنی

۵۵

مشنو این دفع وی و فرهنگ او

در نگر در ارتعاش و رنگ او

۵۶

گفت حق سیماهم فی وجههم

زانک غمازست سیما و منم

۵۷

این معاین هست ضد آن خبر

که بشر به سرشته آمد این بشر

۵۸

گفت دلقک با فغان و با خروش

صاحبا در خون این مسکین مکوش

۵۹

بس گمان و وهم آید در ضمیر

کان نباشد حق و صادق ای امیر

۶۰

ان بعض الظن اثم است ای وزیر

نیست استم راست خاصه بر فقیر

۶۱

شه نگیرد آنک می‌رنجاندش

از چه گیرد آنک می‌خنداندش

۶۲

گفت صاحب پیش شه جاگیر شد

کاشف این مکر و این تزویر شد

۶۳

گفت دلقک را سوی زندان برید

چاپلوس و زرق او را کم خرید

۶۴

می‌زنیدش چون دهل اشکم‌تهی

تا دهل‌وار او دهدمان آگهی

۶۵

تر و خشک و پر و تی باشد دهل

بانگ او آگه کند ما را ز کل

۶۶

تا بگوید سر خود از اضطرار

آنچنان که گیرد این دلها قرار

۶۷

چون طمانینست صدق و با فروغ

دل نیارامد به گفتار دروغ

۶۸

کذب چون خس باشد و دل چون دهان

خس نگردد در دهان هرگز نهان

۶۹

تا درو باشد زبانی می‌زند

تا به دانش از دهان بیرون کند

۷۰

خاصه که در چشم افتد خس ز باد

چشم افتد در نم و بند و گشاد

۷۱

ما پس این خس را زنیم اکنون لگد

تا دهان و چشم ازین خس وا رهد

۷۲

گفت دلقک ای ملک آهسته باش

روی حلم و مغفرت را کم‌خراش

۷۳

تا بدین حد چیست تعجیل نقم

من نمی‌پرم به دست تو درم

۷۴

آن ادب که باشد از بهر خدا

اندر آن مستعجلی نبود روا

۷۵

وآنچ باشد طبع و خشم و عارضی

می‌شتابد تا نگردد مرتضی

۷۶

ترسد ار آید رضا خشمش رود

انتقام و ذوق آن فایت شود

۷۷

شهوت کاذب شتابد در طعام

خوف فوت ذوق هست آن خود سقام

۷۸

اشتها صادق بود تاخیر به

تا گواریده شود آن بی‌گره

۷۹

تو پی دفع بلایم می‌زنی

تا ببینی رخنه را بندش کنی

۸۰

تا از آن رخنه برون ناید بلا

غیر آن رخنه بسی دارد قضا

۸۱

چارهٔ دفع بلا نبود ستم

چاره احسان باشد و عفو و کرم

۸۲

گفت الصدقه مرد للبلا

داو مرضاک به صدقه یا فتی

۸۳

صدقه نبود سوختن درویش را

کور کردن چشم حلم‌اندیش را

۸۴

گفت شه نیکوست خیر و موقعش

لیک چون خیری کنی در موضعش

۸۵

موضع رخ شه نهی ویرانیست

موضع شه اسپ هم نادانیست

۸۶

در شریعت هم عطا هم زجر هست

شاه را صدر و فرس را درگه است

۸۷

عدل چه بود وضع اندر موضعش

ظلم چه بود وضع در ناموقعش

۸۸

نیست باطل هر چه یزدان آفرید

از غضب وز حلم وز نصح و مکید

۸۹

خیر مطلق نیست زینها هیچ چیز

شر مطلق نیست زینها هیچ نیز

۹۰

نفع و ضر هر یکی از موضعست

علم ازین رو واجبست و نافعست

۹۱

ای بسا زجری که بر مسکین رود

در ثواب از نان و حلوا به بود

۹۲

زانک حلوا بی‌اوان صفرا کند

سیلیش از خبث مستنقا کند

۹۳

سیلیی در وقت بر مسکین بزن

که رهاند آنش از گردن زدن

۹۴

زخم در معنی فتد از خوی بد

چوب بر گرد اوفتد نه بر نمد

۹۵

بزم و زندان هست هر بهرام را

بزم مخلص را و زندان خام را

۹۶

شق باید ریش را مرهم کنی

چرک را در ریش مستحکم کنی

۹۷

تا خورد مر گوشت را در زیر آن

نیم سودی باشد و پنجه زیان

۹۸

گفت دلقک من نمی‌گویم گذار

من همی‌گویم تحریی بیار

۹۹

هین ره صبر و تانی در مبند

صبر کن اندیشه می‌کن روز چند

۱۰۰

در تانی بر یقینی بر زنی

گوش‌مال من بایقانی کنی

۱۰۱

در روش یمشی مکبا خود چرا

چون همی‌شاید شدن در استوا

۱۰۲

مشورت کن با گروه صالحان

بر پیمبر امر شاورهم بدان

۱۰۳

امرهم شوری برای این بود

کز تشاور سهو و کژ کمتر رود

۱۰۴

این خردها چون مصابیح انورست

بیست مصباح از یکی روشن‌ترست

۱۰۵

بوک مصباحی فتد اندر میان

مشتعل گشته ز نور آسمان

۱۰۶

غیرت حق پرده‌ای انگیختست

سفلی و علوی به هم آمیختست

۱۰۷

گفت سیروا می‌طلب اندر جهان

بخت و روزی را همی‌کن امتحان

۱۰۸

در مجالس می‌طلب اندر عقول

آن چنان عقلی که بود اندر رسول

۱۰۹

زانک میراث از رسول آنست و بس

که ببیند غیبها از پیش و پس

۱۱۰

در بصرها می‌طلب هم آن بصر

که نتابد شرح آن این مختصر

۱۱۱

بهر این کردست منع آن با شکوه

از ترهب وز شدن خلوت به کوه

۱۱۲

تا نگردد فوت این نوع التقا

کان نظر بختست و اکسیر بقا

۱۱۳

در میان صالحان یک اصلحیست

بر سر توقیعش از سلطان صحیست

۱۱۴

کان دعا شد با اجابت مقترن

کفو او نبود کبار انس و جن

۱۱۵

در مری‌اش آنک حلو و حامض است

حجت ایشان بر حق داحض است

۱۱۶

که چو ما او را به خود افراشتیم

عذر و حجت از میان بر داشتیم

۱۱۷

قبله را چون کرد دست حق عیان

پس تحری بعد ازین مردود دان

۱۱۸

هین بگردان از تحری رو و سر

که پدید آمد معاد و مستقر

۱۱۹

یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی

سخرهٔ هر قبلهٔ باطل شوی

۱۲۰

چون شوی تمییزده را ناسپاس

بجهد از تو خطرت قبله‌شناس

۱۲۱

گر ازین انبار خواهی بر و بر

نیم‌ساعت هم ز همدردان مبر

۱۲۲

که در آن دم که ببری زین معین

مبتلی گردی تو با بئس القرین

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 603
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۱۷۳
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۵۱۸
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۶۰
بامشاد لطف آبادی :

نظرات

user_image
محمدعلی خرد
۱۳۸۷/۰۷/۰۶ - ۰۴:۴۰:۰۴
با عرض سلام...(بیست مصباح از یک)، چنین تصحیح شود: (بیست مصباح از یکی).سربلند باشید.
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۵/۰۹ - ۱۸:۲۱:۵۹
از دوانیدن ریشه دوانیدن در ایران و تار دوانیدن( شبکه و ارتباط زدن ) در افغانستان کاربرد دارد
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۸/۲۰ - ۰۶:۱۸:۴۶
یمشی مکبا یعنی سینه خیز رفتن و استوا یعنی ایستاده رفتن اشاره به آیه 22 سوره ملک
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۸/۲۰ - ۰۶:۴۰:۰۴
در مری‌اش آنک حلو و حامض استحجت ایشان بر حق داحض استکه چو ما او را به خود افراشتیمعذر و حجت از میان بر داشتیمکسی که دارد حلوا یا ترشی می خورد نیاز به احساس و درک شیرینی یا ترشی ندارد چون خود می داند چه می خورد.
user_image
حسن
۱۳۹۹/۱۲/۲۳ - ۱۳:۰۶:۰۹
از شتاب او و جهد اجتهادغلغل و تشویش در ترمد فتاد
user_image
حسن
۱۳۹۹/۱۲/۲۳ - ۱۳:۰۷:۲۹
کرد اشارت دلقک ای شاه کرمیک‌دمی بگذار تا من دم زنم
user_image
حسن
۱۳۹۹/۱۲/۲۳ - ۱۳:۲۴:۵۵
که دل شه با غم و پرهیز بودزانک خرمشاه بس خون‌ریز بود....هم‌چو این خامان با طبل و علمکه الاق خانیم در فقر و عدم...دلقک از ده بهر کاری آمدسترای او گشت و پشیمان زان شدست...زان که پر و تی باشد دهلبانگ او آگه کند ما را ز کل...شهوت کاذب شتابد در طعامخوف فوت ذوق نبود جز سقام...عدل چه بود آب ده اشجار راظلم چه بود آب دادن خار را