مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۱۰۶

۱

راز را اندر میان نه وامگیر

بنده را هر لحظه از بالا مگیر

۲

تو نکو دانی که هر چیز از کجاست

گر خطاها رفت آن از ما مگیر

۳

روستایی گر بوم آن توام

روستایی خویش را رستا مگیر

۴

چون مرا در عشق‌ست ا کرده‌ای

خود مرا شاگرد گیر ستا مگیر

۵

تو مرا از ذوق می‌گیری گلو

تا بنالم گویمت آن جا مگیر

۶

سوی بحرم کش که خاشاک توام

تو مرا خود لایق دریا مگیر

۷

از الست آمد صلاح الدین تمام

تو ورا ز امروز و از فردا مگیر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 689
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 427
عندلیب :

نظرات

user_image
mohsen
۱۳۹۳/۰۵/۳۱ - ۱۶:۰۵:۱۳
خط چهارم "استا کرده ای " و " استا مگیر "
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۱۱ - ۱۶:۴۳:۴۹
گفتگویی رندانه با هستی کل که رازهارا می آفریند و با انسان در میان می نهدهستی بدون راز نمی تواند وجود داشته باشدراز ها از جنس زمان نیستند که بیایند و بروند، بلکه ازلی و ابدی اند، این قوانین علمی ما هستند مای روستایی که همواره کهنه و از کار افتاده میشوند، عاشقان که با رازها سر و کار دارند اوستا ها و جاودانگانند حتی اگر در برابر هستی خاشاک هم باشند ولی جایشان در دریای هستی است و بزرگی هستی شامل حال آنان است و رازورزان آمادگی این بزرگی را دارند زیرا ذوق آنان سرشار از رازآمیزی هستی است