
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۱۵۶
۱
مطربِ عاشقان بجنبان تار
بزن آتش به مؤمن و کفار
۲
مصلحت نیست عشق را خمشی
پرده از روی مصلحت بردار
۳
تا بنگریست طفل گهواره
کی دهد شیر مادر غمخوار
۴
هر چه غیرِ خیالِ معشوقست
خارِ عشقست اگر بود گلزار
۵
مطربا چون رسی به شرح دلم
پای در خون نهادهای هش دار
۶
پای آهسته نِه که تا نجهد
چکهای خونِ دل به هر دیوار
۷
مطربا زخمهای دل میبین
تا ندانند خویشتن خوشدار
۸
مطربا نام بر ز معشوقی
کز دلِ ما ببرد صبر و قرار
۹
من چه گفتم کجا بماند دلی
گر دلم کوه بود رفت از کار
۱۰
نام او گوی و نام من کم کن
تا لقب گویمت نکوگفتار
۱۱
چون ز رفتار او سخن گویم
دل کجا میرود زهی رفتار
۱۲
شمس تبریز عیسی عهدی
هست در عهد تو چنین بیمار
تصاویر و صوت


نظرات