مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۱۶۹

۱

ز مکر حق مباش ایمن اگر صد بخت بینی تو

بمال این چشم‌ها را گر به پندار یقینی تو

۲

که مکر حق چنان تند است کز وی دیده جانت

تو را عرشی نماید او و گر باشی زمینی تو

۳

گمان خاینی می بر تو بر جان امین شکلت

که گر تو ساده دل باشی ندارد سود امینی تو

۴

خریدی هندوی زشتی قبیحی را تو در چادر

تو ساده پوستین بر بوی زهره روی چینی تو

۵

چو شب در خانه آوردی بدیدی روش بی‌چادر

ز رویش دیده بگرفتی ز بویش بستی بینی تو

۶

در این بازار طراران زاهدشکل بسیارند

فریبندت اگر چه اهل و باعقل متینی تو

۷

مگر فضل خداوند خداوندان شمس الدین

کند تنبیه جانت را کند هر دم معینی تو

۸

ببین آن آفتابی را کش اول نیست و نی پایان

که اندر دین همی‌تابد اگر از اهل دینی تو

۹

به سوی باغ وحدت رو کز او شادی همی‌روید

که هر جزوت شود خندان اگر در خود حزینی تو

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1219
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 803
عندلیب :

نظرات