
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۳۶۳
۱
ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته
نعره از مردان مرد و از زنان برخاسته
۲
آتش رخسار تو در بیشه جانها زده
دود جانها برشده هفت آسمان برخاسته
۳
جویهای شیر و می پنهان روان کرده ز جان
وز معانی ساقیان همچو جان برخاسته
۴
کفر را سرمه کشیده تا بدیده کفر نیز
شاهد دین را میان مؤمنان برخاسته
۵
تن چو دیوار و پس دیوار افتاده دلی
در بیان حال آن دل این زبان برخاسته
۶
رو خرابیها نگر در خانه هستی ز عشق
سقف خانه درشکسته آستان برخاسته
۷
گرچه گوید فارغم از عاشقان لیکن از او
بر سر هر عاشقی صد مهربان برخاسته
۸
شمس تبریزی چو کان عشق باقی را نمود
خون دل یاقوت وار از عکس آن برخاسته
تصاویر و صوت


نظرات