مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۴۵۴

۱

عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی

عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی

۲

چونک سپید است و سیه روز و شب عمر همه

عمر دگر جو که بود ساده چو نور صمدی

۳

ای تو فرورفته به خود گاه از آن گور و لحد

غافل از این لحظه که تو در لحد بود خودی

۴

دیدن روزی ده تو رزق حلال است تو را

گرم به دکان چه روی در پی رزق عددی

۵

نادره طوطی که توی کان شکر باطن تو

نادره بلبل که توی گلشنی و لعل خدی

۶

لیلی و مجنون عجب هر دو به یک پوست درون

آینهٔ هر دو توی لیک درون نمدی

۷

عالم جان بحر صفا صورت و قالب کف او

بحر صفا را بنگر چنگ در این کف چه زدی

۸

هیچ قراری نبود بر سر دریا کف را

ز آنک قرارش ندهد جنبش موج مددی

۹

ز آنک کف از خشک بود لایق دریا نبود

نیک به نیکی رود و بد برود سوی بدی

۱۰

کف همگی آب شود یا به کناری برود

ز آنک دورنگی نبود در دل بحر احدی

۱۱

موج برآید ز خود و در خود نظاره کند

سجده کنان کای خود من آه چه بیرون ز حدی

۱۲

جمله جان‌هاست یکی وین همه عکس ملکی

دیده احول بگشا خوش نگر ار باخردی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1385
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 901

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۱/۰۸ - ۱۴:۴۱:۴۶
موج برآید ز خود و در خود نظاره کندسجده کنان کای خود من آه چه بیرون ز حدی!!..
user_image
محمد
۱۳۹۷/۱۲/۰۳ - ۰۳:۵۶:۳۳
کسی معنی دقیق این بیت را میداندموج برآید ز خود و در خود نظاره کندسجده کنان کای خود من آه چه بیرون ز حدی