
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۰۱۴
۱
رو که به مهمان تو مینروم ای اخی
بست مرا از طعام دود دل مطبخی
۲
رزق جهان میدهد خویش نهان میکند
گاه وصال او بخیل در زر و مال او سخی
۳
مال و زرش کم ستان جان بده از بهر جان
مذهب سردان مگیر یخ چه کند جز یخی
۴
قسمت آن باردان مایده و نان گرم
قسمت این عاشقان مملکت و فرخی
۵
قسمت قسام بین هیچ مگو و مچخ
کار بتر میشود گر تو در این میچخی
۶
جنتی دل فروز دوزخیی خوش بسوز
چند میان جهان مانده در برزخی
۷
سوی بتان کم نگر تا نشوی کوردل
کور شود از نظر چشم سگ مسلخی
۸
زلف بتان سلسلهست جانب دوزخ کشد
ظاهر او چون بهشت باطن او دوزخی
۹
لیک عنایات حق هست طبق بر طبق
کو برهاند ز دام گرچه اسیر فخی
۱۰
جانب تبریز رو از جهت شمس دین
چند در این تیرگی همچو خسان میزخی
تصاویر و صوت


نظرات
مجتبی