مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۳۹

۱

بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت

افغان که گشت بی‌گه ترسم ز خیربادت

۲

گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش

آتش بود فراقت حقا و زان زیادت

۳

عاشق به شب بمردی والله که جان نبردی

الا خیال خوبت شب می‌کند عیادت

۴

در گوش من بگفتی چیزی ز سر جفتی

منکر مشو مگو کی دانم که هست یادت

۵

راز تو را بخوردم شب را گواه کردم

شب از سیاه کاری پنهان کند عبادت

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 287
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 192
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۸/۱۷ - ۱۳:۴۳:۳۶
جفتی معنی یکسانی، پیوستگی، یاری، هماهنگی، برابری، همگونی، همپائی میدهدداستان هستی‌ داستانی‌ بی‌ آغاز است آغاز آن‌ تنها توانایی و رهایی و آزادی است بی‌ رنگی‌ و بی‌ مکانی، بی‌ زمانی، نه شادی و نه روشنایی تنها چیزی که همیشه بوده و هست عشق نامیده میشودداستان هستی‌ با عشق ادامه میابد و با عشق هم پایان میپذیرد اگر پایانی داشته باشد داستانی‌ که هست و بسیار شنیدنی داستان دو دوست استرازی‌ که مثل روز حس و دریافت میشود اما مثل شب قابل بیان نیست تنها شاعران هستند که هستی‌ گاه کلامی و پیامی را از لبانشان بیرون میریزد