
مولانا
غزل شمارهٔ ۵۴۴
۱
ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود
چه عجب ار مشت گلی عاشق و بیچاره شود
۲
چونک به لطفش نگری سنگ حجر موم شود
چونک به قهرش نگری موم تو خود خاره شود
۳
نوحه کنی نوحه کنی مرده دل زنده شود
کار کنی کار کنی جان تو این کاره شود
۴
عزم سفر دارد جان مینهیش بند گران
برسکلد بند تو را عاقبت آواره شود
۵
چونک سلیمان برود دیو شهنشاه شود
چون برود صبر و خرد نفس تو اماره شود
۶
عشق گرفتست جهان رنگ نبینی تو از او
لیک چو بر تن بزند زردی رخساره شود
۷
شه بچهای باید کو مشتری لعل بود
نادرهای باید کو بهر تو غمخواره شود
۸
بشنو از قل خدا هست زمین مهد شما
گر نبود طفل چرا بسته گهواره شود
۹
چون بجهی از غضبش دامن حلمش بکشی
آتش سوزنده تو را لطف و کرم باره شود
۱۰
گردش این سایه من سخره خورشید حق است
نی چو منجم که دلش سخره استاره شود
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
علی
نادر..
همایون
E m