
مولانا
غزل شمارهٔ ۶۶
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را
مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را
بکش جام جلالی را فدا کن نفس و مالی را
مشو سخره حلالی را مخوان باده حرامی را
غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی
تو را چون پخته شد جانی مگیر ای پخته خامی را
کسی کز نام میلافد بهل کز غصه بشکافد
چو آن مرغی که میبافد به گرد خویش دامی را
در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه
مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را
تو شین و کاف و ری را خود مگو شکر که هست از نی
مگو القاب جان حی یکی نقش و کلامی را
چو بیصورت تو جان باشی، چه نقصان گر نهان باشی؟
چرا دربند آن باشی که واگویی پیامی را
بیا ای همدل محرم، بگیر این بادهٔ خرم
چنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی را
برو ای راه ره پیما بدان خورشید جانافزا
از این مجنون پرسودا ببر آنجا سلامی را
بگو ای شمس تبریزی از آن میهای پاییزی
به خود در ساغرم ریزی نفرمایی غلامی را
تصاویر و صوت


نظرات
همایون
بی نشان
پاسخ سوالات خود راهگشایی هرچند ناکافی به سمت و سوی بواطن معانی مستتر در ظاهر لفظ می تواند باشد مخاطب غزل توی بسیط متحقق به شرایط استحقاق خطاب ساقی است در تمامی زمان ها و مکان ها ؟! تو را ساقی همی گوید (توی جمعی نه توی شخصی منفرد و یگانه ی زمان و مکان مند )این ساقی ، ساقی جان توست ( اشاره به مبحث درازدامن مراتب سقایت ساقی و انواع و اقسام آن به حسب ظرف سعی مستسقی)ساقی جان به تو می گوید در هر مقام و جایگاهی که هستی به حسب آن ننگی و در مقابل نامی تو را از سقایت ساقی آن مقام و شراب در خور آن جای و جایگاه محروم می دارد ( تفکر در همین خطاب صرف، مفتاح بسیاری فروبستگی ها می تواند باشد در مقام تعمیم به ساحات ذو وجوه وجود انسانی )فروگذاشتن جامی که ساقی آگاه آن را شگرف می خواند به هر علت و سببی نشان از خامی دارد ( به جهت هر ننگی و هر نامی که تعریف کننده ی انسان مادون مقام حقیقت انسانیت است و محدود کننده ی او .... ما ننگ را خریده و از عار فارغیم فریاد هر انسان حر و آزاد در گوش اعصار و امصار است )مجلس محل جلوس است با اعزه ی کرامی که مفتخر به محضر حضور ساقی جانند هر یک در جای و جایگاه و درجه و مقام خویش و با ننگ و نام متناسب با آن که بدون تذکار و تحذیر ساقی بازدارنده ی آنهاست از شگرفی جام عنایت ساقی .....لایق خطاب ساقی جان شدن از جنس جان شدن می طلبد ( سمع جان شنو )بیت دوم : ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت رامهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را خون ما کنایه می تواند باشد از شراب سرخرنگ در جام جان ساقی و به تعبیری خود کلام می تواند مست کننده باشد قصاص هر آنچه از جنس قصور را از شراب اشگرف ما بستان و از بند طلب قصاص فارغ و آزاد شو قصاص خون ریخته ی ننگ و نامت را از مایی بجو که در مقام امر تو را از هر ننگ و نام و قید خاص و عامی رها می خواهیم و به تعبیری خون شخصیت پندارین موهوم تو را که شکل یافته از ننگ و نام ها و نظر و قضاوت خاص و عام هاست ریخته ایم و خود قصاص آنیم که ( انا دیته)ساقی در مواجهه با هر صاحب بصیرتی که خود را مخاطب این تذکار بیابد و از بند هر آنچه از سنخ و جنس ننگ و نام و پندار اهمیت قضاوت خاص و عام است برهد ساقی خاص است ..... ساقی خاص کسی باشد یعنی انفراد ارتباط خداوند با هر بنده ای در مقام تجلی تام با تمامی اسماء و صفات و کلمات تامه ی اللهیه ( و علم الآدم اسماء کلها) ابیات بعد در فرصتی دیگر چرا که سخن به درازا کشیده اساعه ی ادب محضر صاحب نفسان خواهد بود ....
علی
یزدانپناه عسکری