
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۸۱
۱
شعر من نان مصر را ماند
شب بر او بگذرد نتانی خورد
۲
آن زمانش بخور که تازه بود
پیش از آنکه بر او نشیند گرد
۳
گرمسیر ضمیر جای وی است
میبمیرد در این جهان از بَرْد
۴
همچو ماهی دمی به خشک تپید
ساعتی دیگرش ببینی سرد
۵
ور خوری بر خیال تازگیاش
بس خیالات نقش باید کرد
۶
آنچ نوشی خیال تو باشد
نبود گفتن کهن ای مرد
تصاویر و صوت


نظرات