
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۱۴
۱
دل مرا با داغ آن ناآشنا پیچیده است
طفل بدخوی من آتش در قبا پیچیده است
۲
مور خط زنجیر تا در پای زلف افگنده است
دود سودا بر دماغ اژدها پیچیده است
۳
عشق اگر خواهی برو دست از حیات خود بشوی
موج این دریا به گرداب فنا پیچیده است
۴
تا قبای غنچه را سودای زلفش پاره کرد
خار در پیراهن باد صبا پیچیده است
۵
من کیم تا سایه اقبالش افتد بر سرم
نامه ام عمریست بر بال هما پیچیده است
۶
نکهت پیراهن یوسف ز رشک زلف او
خویش را در پرده شرم و حیا پیچیده است
۷
در چمن تا از خرامش مصرعی را خوانده ام
سر و بال قمریان را در حبا پیچیده است
۸
سیدا این آن غزل باشد که منعم گفته است
چین پیشانی چو نقش بوریا پیچیده است
نظرات