
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۳۱
۱
شبی که از دلم آه شرر فغان برخاست
سپندوار به تعظیمش آسمان برخاست
۲
زمانه پرده نشین کرد صبح محشر را
ز خواب چاشت چو آن فتنه جهان برخاست
۳
به گل ز خانه خود عندلیب محمل بست
ز غنچه های چمن چون جرس فغان برخاست
۴
کدام لاله رخ آهنگ بوستان کردست
که گل خزان شد و بلبل ز آشیان برخاست
۵
کمان ابروی او را که بوده است استاد
به هر دلی که خدنگش نشست جان برخاست
۶
شبی که قافله را شد نگار من رهبر
زمین چو گرد به دنبال کاروان بر خاست
۷
مروتی که به هم بود اهل عالم را
کشیده تیغ به یکبار از میان برخاست
۸
شنید خصم به هر جا کلام رنگینم
بسان غنچه گل مهر از دهان برخاست
۹
نشین به صحبت پیران و تازه رو بر خیز
که آفتاب ز بزم فلک جوان برخاست
۱۰
ز همنشینی تو سیدا شکفت چو گل
به خانه یی که تو باشی نمی توان برخاست
تصاویر و صوت

نظرات