
سیدای نسفی
شمارهٔ ۱۳۳
۱
آمد بهار و شعله به سنگی نمانده است
در هیچ سینه یی دل تنگی نمانده است
۲
از میکشان به گوش صدایی نمی رسد
بزم رباب و ناله چنگی نمانده است
۳
نام و نشان ز ناله پیر و جوان مجوی
تأثیر در کمان و خدنگی نمانده است
۴
مینای خسرو است پر از باده وصال
ای بیستون به دست تو سنگی نمانده است
۵
دایم چو آفتاب به خود تیغ می کشم
ما را به دیگری سر جنگی نمانده است
۶
کشتی فگنده اند به دریا حبابها
در بحر روزگار نهنگی نمانده است
۷
گلهای نوبهار و جوانی خزان شدند
در باغ و هر بویی و رنگی نمانده است
۸
صحرا و شهر خانه روباه گشته است
در کوه و بیشه شیر و پلنگی نمانده است
۹
بر پا شکستگان نظری کس نمی کند
در هیچ شهر کوری و لنگی نمانده است
۱۰
ای سیدا ز اهل جهان در زمان ما
ناموس و نام رفته و ننگی نمانده است
نظرات