
سیدای نسفی
شمارهٔ ۲۴۹
۱
شبی که خانه ام از روی یار گلشن بود
دماغ سوخته من چو شمع روشن بود
۲
به گرد یار چو پروانه رقص می رفتم
میان آب و عرق شمع تا به گردن بود
۳
چمن چو تاج سیاهوش می نمود از دور
به دشت در نظرم لاله چاه بیژن بود
۴
کریم را نشود دست کوتاه از احسان
به دیده هر گهری داشتم به دامن بود
۵
مباد صبح به بزمم زند شبیخونی
ز شام تا به سحر چشم من بروزن بود
۶
ز جوی شیر نشد نرم سینه شیرین
چو کوهکن جگر او ز سنگ و آهن بود
۷
نمی رسید خیالم به فکر غازیی بیک
شبی که دوش سخن پای تکیه من بود
۸
چو سیدا ز دلم گریه گرد کلفت برد
چراغ خانه ام امشب ز آب روشن بود
تصاویر و صوت

نظرات