سیدای نسفی

سیدای نسفی

شمارهٔ ۳۲۴

۱

چشم مست او ندانستست انجامم هنوز

در میان پوست همچون مغز بادامم هنوز

۲

با وجود آنکه عمرم در کمین کردن گذشت

آهوی چشمی نیفتاد دست بر دامم هنوز

۳

بلبلان را سایه گل کرد خاکسترنشین

آشیان من به شاخ شعله و خامم هنوز

۴

وقت آن آمد که صبح حشر افروزد چراغ

از ته چادر نمی آید برون شامم هنوز

۵

گرچه خالی گشته است از ماهرویان خانه‌ام

می دمد خورشید هر صبح از لب بامم هنوز

۶

موج سیماب از تپیدن های من زنجیر شد

در تلاش بی قراری نیست آرامم هنوز

۷

عقل تا برجاست تن از نفس سرکش ایمن است

پاسبان بیدار باشد بر لب بامم هنوز

۸

گوش گردون چون جرس از ناله من پرصداست

دست بوسی کس نکرده بر لب جامم هنوز

۹

چشم او در خواب ناز افگنده خود را سیدا

گوش او نشنیده است افسانه عامم هنوز

تصاویر و صوت

نظرات