سرایندهٔ فرامرزنامه

سرایندهٔ فرامرزنامه

بخش ۱۴۴ - رفتن فرامرز به سوی باختر و پراکنده شدن لشکر ایرانیان در کشتی از یکدگر

۱

چو آمد از آن مرز و کشور به در

عنان کرد پیچان سوی باختر

۲

ز خشکی از آن پس به دریا رسید

یکی بی کران ژرف دریا بدید

۳

که پیوسته بود او به دریای چین

تو گفتی که غرقست در وی زمین

۴

به یک سال کشتی گذشتی بر آن

بفرمود گرد جهان پهلوان

۵

چهل پاره کشتی بپرداختند

بدان ژرف دریا برانداختند

۶

ز چین و ز ماچین برآورد پیش

به آب اندرون مرد پاکیزه کیش

۷

چو شش مه در آن ژرف دریا برفت

از آن پس که ماه اندرآمد به هفت

۸

برآمد زناگه یکی تندباد

که ملاح از آن سو نبودش به یاد

۹

همه کشتی از هم پراکنده کرد

ز دریا و کشتی برآورد گرد

۱۰

سپاه و سپهبد ز هم دور کرد

دل و جان آن جمله رنجور کرد

۱۱

از آن باد یکسر پریشان شدند

ز درد جدایی خروشان شدند

۱۲

سپهبد فرامرز با جفت خویش

ابا پیر ملاح دلگشته ریش

۱۳

به جایی فتادند همچون بهشت

جزیری پر از مردم و پر ز کشت

۱۴

همه بیشه پر بود از میوه زار

همه کوه و هامون پر از لاله زار

۱۵

سوی آن جزیره نهادند روی

خروشان از آن درد و از های و هوی

۱۶

چو کشتی ز دریا کنار آورید

بسی مردم آمد در آنجا پدید

۱۷

سران همچو اسب و به تن آدمی

دل پهلوان گشت از ایشان غمی

۱۸

از آن اسب چهران تنی سی و چل

برفتند نزدیک آن شیر دل

۱۹

ستایش نمودند بر پهلوان

زبانشان ندانست مرد جوان

۲۰

پر از غم شدش دل ز گفتار شان

ندانست و آگه نه از کارشان

۲۱

نیایش بسی کرد و نالید زار

خروشید در پیش پروردگار

۲۲

ز جان آفرین خواست روز بهی

که پیش آردش خوبی و فرهی

۲۳

ببخشید یزدان به فیروز و راد

در بسته بر روی او برگشاد

تصاویر و صوت

نظرات