
نسیمی
شمارهٔ ۱۷۶
۱
بر من جفا ز غمزه یار است والسلام
خون در دلم ز جور نگار است والسلام
۲
ای صبح! دم ز مهر مزن کافتاب ما
رخسار آن خجسته عذار است والسلام
۳
ای باد! اگر به زلف نگارم رسی بگو
دل بی تو بی شکیب و قرار است والسلام
۴
تا هست جام نرگس شهلای او چنین
کارم همیشه خواب و خمار است والسلام
۵
حبل المتین و عروه وثقای اهل حال
آن جعد زلف غالیه بار است والسلام
۶
بی وصل گل، مپرس که چون است عندلیب
چون واقفی که همدم خار است والسلام
۷
ای بی خبر ز یار! چه پرسی نشان دوست
دنیا و آخرت همه یار است والسلام
۸
ای سالک از مقام حقیقت مپرس حال
سرها ببین که بر سر دار است والسلام
۹
ای دلبری که طالب عیشی به کام دل
ساقی رسید و فصل بهار است والسلام
۱۰
ار نی حکایتی که میان من است و یار
شب تا به روز بوس و کنار است والسلام
۱۱
زانرو رسید کار نسیمی به سر که او
با زلف دلبرش سر و کار است والسلام
تصاویر و صوت


نظرات