نسیمی

نسیمی

شمارهٔ ۲۰۵

۱

ناوک غمزه هر دمم می زند از کمین کمان

زین دو بلا کجا روم کشت مرا هم این هم آن

۲

گفتمش از چه می کشد غمزه خونیت مرا

گفت که دردش این بود عادت او بدین بدان

۳

عاشق خویش می کشد از ستم و جفای، او

در صفتی که روز و شب کرده بدو قرین قران

۴

جور و جفای او بجز عاشق او نمی کشد

گویی از این جهت کمر پوشیده در زمین زمان

۵

از غم او جفا کشد عاشق مبتلای او

ورنه چه غم گرش رسد هر بد و نیک از این و آن

۶

بهره بهر بهر او مردم چشم مردم است

مردمی میکن و تو هم در نظرش نشین نشان

۷

درد و غمش نسیمیا! چون به تو برفشانده است

غم مخور و قبول کن به صفا بچین به جان

تصاویر و صوت

نظرات