
نسیمی
شمارهٔ ۲۴
۱
عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است
جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است
۲
آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل
حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است
۳
بی درد طلب حلقه صفت بر در مقصود
سر کوفتن مدعیان آهن سرد است
۴
از عمر گرامی چه تمتع بود آن را
کز نخل محبت رطب عشق نخورده است
۵
جز روی دلارای تو ای سرو گل اندام
خار است به چشم من، اگر آن همه ورد است
۶
حال دل پرآتش ما شمع چه داند
هرچند که با گریه و سوز و رخ زرد است
۷
بویی که سر زلف سمن سای تو دارد
صد عنبر و مشک ختنش رفته به گرد است
۸
آن را که نظر بر دل و دین و سر و جان است
در معرکه عشق کجا مرد نبرد است؟
۹
چون دور فلک بی سر و پا گشت نسیمی
در دایره چون نقطه از آن واحد و فرد است
تصاویر و صوت



نظرات