نسیمی

نسیمی

شمارهٔ ۴۳

۱

آن که بر لوح رخت خط الهی دانست

بنده عشق الهی شد و شاهی دانست

۲

آن که می گفت که روی تو به مه می ماند

چون نظر کرد به روی تو کماهی دانست

۳

زلف و رخسار تواش کی رود از پیش نظر

آن که او نقش سپیدی و سیاهی دانست

۴

چشم و ابروی تو را، قدر که داند جز من؟

قیمت ترک کماندار سپاهی دانست

۵

گرچه راز دلم از اشک عقیقی شد فاش

منکر دل سیه از چهره کاهی دانست

۶

اصل ما ز آب حیات است و روان بخشی آن

از میانش به کنار آمد و ماهی دانست

۷

تا دلم عابد روی تو شد ای کعبه حسن

طاعتی کان به جز این بود مناهی دانست

۸

به جز از کار غمت هرچه دلم کرد آن را

همه بی حاصلی و فکر تباهی دانست

۹

دهنت عالم غیب است و میان سر دقیق

این کسی را که تواش پشت و پناهی دانست

۱۰

گرچه ماند به رخت لاله، ولی نتواند

هر گیاهی صفت مهر گیاهی دانست

۱۱

واحد مطلقی، اما نتوانست ابلیس

این صفت را ز دو بینی و دو راهی دانست

۱۲

تا به رخسار تو شد چشم نسیمی بینا

عارف حق شد و از فضل الهی دانست

تصاویر و صوت

دیوان اشعار فارسی سید عماد الدین نسیمی به کوشش سید احسان شکر خدایی و نرگس سادات شکر خدایی - سید عماد الدین نسیمی - تصویر ۱۷۵

نظرات