
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۰۰
۱
به هجر و وصل دلم الفت و نزاع ندارد
نشاط آمدن و کلفت وداع ندارد
۲
به شهر ما نفروشند جز رضا و محبت
کسی دکان نگشاید که این متاع ندارد
۳
بر آن فراز که من می کنم عروج مقامی است
که هیچ پایه بر آن پایه ارتفاع ندارد
۴
چنان حقارتم از چشم اعتبار فگنده ست
که دهر بر من و حال من اطلاع ندارد
۵
به رطل خون جگر می خورم ز بخت به شکرم
که سر ز جام تنک مشربم صداع ندارد
۶
ز تیرگی شب انتظار شمع امیدم
برابر پر پروانهای شعاع ندارد
۷
عبث به وعده لطفش دلت خوشست «نظیری »
کدام لطف؟ که با بخت تو نزاع ندارد
نظرات