
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۳۱
۱
مستی ربوده از کف هستی زمام ما
مطرب نمی دهد خبری از مقام ما
۲
تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم
پدرام می شویم که وحشی است رام ما
۳
دانی که نور مردمک چشم عالمیم
بینی اگر به دیده معنی خرام ما
۴
خود را برهنه بر صف شمشیر می زنیم
کاندر فنای ماست بقا و دوام ما
۵
بر کف کلید جنت و بر لب سلام حور
رضوان ستاده در طلب بار عام ما
۶
خرمن به باد رفت درین دشت پرفریب
مرغی نسود گوشه بالی به دام ما
۷
پستان دایه در کف مشتاق شاهدست
بی گریه قطره ای نچکاند به کام ما
۸
تا اقتدا به «حافظ » شیراز کرده ایم
گر دیده مقتدای دو عالم کلام ما
۹
باران گریه طبع «نظیری » بهار ساخت
کو باد؟ تا برد به گلستان پیام ما
نظرات