نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۳۳۰

۱

غیرتم بانگ زد که: دور او باش

عشقم آهسته گفت: باش و مباش

۲

غمزه درباخت خوش، کزین نااهل

گردد اسرارهای پنهان فاش

۳

از پس پرده سر برون آورد

یار لولی وش حریف تراش

۴

غنج و نازش ز راه چشمم داد

داروی بیهشی به عقل معاش

۵

عقل و فهم و خرد به یغما برد

رفت پاکیزه خانه را فراش

۶

مفلسم کرد و در عتاب آمد

چه کند آفتاب با خفاش

۷

شاهد شه شناس شحنه فریب

درنگنجد به پهلوی قلاش

۸

آه و واحسرتا برآوردم

گفت بنشین و پر گلو مخراش

۹

می نهی لب به عیش بر لب ما

چو گلت پخته می شود در داش

۱۰

گفتمش: این درنگ و مهلت چیست

تا چه بر گل نویسدم نقاش

۱۱

گفت: رو هرچه آرزو داری

تا به مردن به فکر آن می باش

۱۲

ره برگشتنم «نظیری » نیست

به کجا می روم، بدانم کاش

تصاویر و صوت

نظرات