نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۳۷

۱

ز عاشق می شود معشوق را نام و نشان پیدا

ثمر نیکو نیاید تا نگردد باغبان پیدا

۲

خودی ها محو گردد گر تو از رخ پرده برداری

گمان پوشیده گردد هر کجا گردد عیان پیدا

۳

من آن روزی که بر رخ فتنه می شد زلف می گفتم

که روز خوش نخواهد گشت هرگز در جهان پیدا

۴

در آن صحرای بی پرسش که رهزن راهبر باشد

دل مجروح گردد کاروان در کاروان پیدا

۵

تبی گر عارض جسمم شود آن را دوا سازم

چه سازم سوز عشقی را که شد در استخوان پیدا

۶

تمنایش چو گردد گرد خاطر مضطرب گردم

چو محتاجی که گردد در سرایش میهمان پیدا

۷

بغل از نامه احباب پر کرد و نمی خواند

که می ترسد شود مکتوب من هم در میان پیدا

۸

نمی دانم ز من در جان سپاری ها چه نقصان شد

که اکثر می شود از بدگمانی امتحان پیدا

۹

«نظیری » سوی او کم رو که امروزست یا فردا

که از خاکسترت هم نیست در کویش نشان پیدا

تصاویر و صوت

نظرات