نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۴۱۸

۱

تا به کی خیمه چو گل بر گذر باد زنم

عهد خوبی گذران بینم و فریاد زنم

۲

حاصل مزرع آفت زدگان است آن گنج

من غلط قرعه به ویرانه و آباد زنم

۳

بیش ازین شور نمی گنجد اگر کان نمک

بر جگرسوختگی های خدا داد زنم

۴

مست شوقم می و خون درنظرم یکسانست

سر ز ساقی کشم و چنگ به جلاد زنم

۵

خار حسرت به دل و خنده شادی بر لب

جام غم گیرم و خود نوشم و خوش باد زنم

۶

شرح هجران تو بر مرغ گلستان خوانم

شانه زلف تو بر طره شمشاد زنم

۷

گر مقیمان چمن از تو نشانم گویند

بوسه ها بر قدم بنده و آزاد زنم

۸

قلم عقل ز بازیچه ساقی بشکست

خنده ها بر سبق و بر خط استاد زنم

۹

منهدم گشت چو بنیاد وفا کعبه دل

حاکمی کو که ز بیداد بتان داد زنم

۱۰

در گلستان چو حدیث قد آن سرو کنم

ناوکی بر دل صد پاره شمشاد زنم

۱۱

من و ورد سحری نیست «نظیری » انصاف

راه میخانه روم، دوش به زهاد زنم

تصاویر و صوت

نظرات