نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۵۳۴

۱

چمن قربانگه دنیای خونخوارست پنداری

دریغا گل که شاخ گلبنش دارست پنداری

۲

سحر می گفت با پروانه بلبل حال و می نالید

که گل شد زود آخر شعله خارست پنداری

۳

به سرعت آنچنان سودای بستان می شود آخر

که اطفال چمن را گل به بازارست پنداری

۴

گل و نرگس بها بستان هر سحر مخمور می خیزند

کلید باغبان در دست خمارست پنداری

۵

چنانم می گزد اکنون تماشای چمن کردن

که شکل غنچه بر گلبن سر مارست پنداری

۶

نظر می بندم از گلزار و نقش یار می بینم

به چشمم هرکه غیر از یار، اغیارست پنداری

۷

ندارد وزن، کالای دو عالم نزد سودایم

سری دارم که یوسف را خریدارست پنداری

۸

کدامین نغمه کز رگ های جانم برنمی خیزد

همیشه مطربم را زخمه بر تارست پنداری

۹

«نظیری » بسته بودم لب که عشق افسانه کوته کرد

سخن برداشت برقع قصه بسیارست پنداری

تصاویر و صوت

دیوان نظیری نیشابوری با تصحیح و تعلیقات محمدرضا طاهری - نظیری نیشابوری - تصویر ۳۴۱

نظرات