
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۵۸
۱
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
۲
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
۳
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
پس از عمری گذر افتاده بر ما کاروانی را
۴
کتاب هفت ملت گر بخواند آدمی عامی است
نخواند تا ز جزو آشنایی داستانی را
۵
به افسون موم از آهن کردن آسان تر از آن باشد
که از کین بر سر مهر آوری نامهربانی را
۶
به عشاق اشک گرم و روی زرد از بهر آن دادند
کز استغنا فرود آرند مستغنی جوانی را
۷
اگر از خار خار بی وفایی های گل نبود
سحرگه عندلیبی برنخیزد گلستانی را
۸
دلا سیلاب خون را از شکاف سینه بیرون کن
که امشب سوده ام بر دیده خاک آستانی را
۹
نمی دانم «نظیری » کیست چون می آمدم زان کوی
به حال مرگ دیدم، بر سر ره ناتوانی را
تصاویر و صوت

نظرات