
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۰۰
۱
از سر کوی سلامت سفری میباید
بر سر راه ملامت گذری میباید
۲
عشق در دعوت ما آمده ای دل بشتاب
که زخون جگرش ما حضری میباید
۳
لوح دل سر به سر از گرد هوس گشت سیاه
شستوشویی به خود از چشم تری میباید
۴
ترسمت سر خجل از خاک بر آری که به حشر
یادگاری به رخ از خاک دری میباید
۵
گمرهی خسته و درمانده و مسکین و غریب
زین ره ای خضر خدا را گذری میباید
۶
بستم از هر دو جهان دیده که بینم به رخت
یک ره ای دوست به کارم نظری میباید
۷
چهره بنمای از آن زلف فرو هشته به رخ
آخر این تیره شبان را سحری میباید
۸
صبح عید است و نشاط از پی قربانی دوست
نیست لایق که از او خستهتری میباید
۹
فربهی نیست سزاوار به قربانگه عشق
ناتوان جانی و افکنده سری میباید
نظرات