
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۳۷
۱
وقت است که تن جان شود و جان همه دلدار
ای خون شده دل خانه بپرداز ز اغیار
۲
تا شمع به راهش برم ای سینه برافروز
تا گنج نثارش کنم ای دیده فروبار
۳
هر یک من و زاهد شده خرسند به کاری
تا غیرت داور چه کند عاقبت کار
۴
من پای تو میبوسم و او پایهی منبر
من دست به سر میزنم او دستهی دستار
۵
رخ منظر غیب است به هر عیب مپوشان
لب مخزن گنج است به هر رنج میازار
۶
چشم از پی نظارهی روییست، فرو بند
پا از پی سیر سر کوییست، نگهدار
۷
دل خلوت یاریست درین غمکده مپسند
جان از پی کاریست چنین بیهده مگذار
۸
تا چند نشاط این همه بیهوده سرایی
گر مرد رهی،گام بنه، کام به دست آر
نظرات