
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۴۳
۱
زلف بر پا فکنده از سر ناز
ما گرفتار این شبان دراز
۲
نظری داشت با نظر بازان
لعبت شوخ و شاهد طناز
۳
سپر از دیده بایدش آورد
هر که از غمزه گشت تیرانداز
۴
منع عاشق توان ز شاهد لیک
حذر از شاهدان عاشقباز
۵
این تذروان شوخ چشم دلیر
جلوه آرند در گذر گه باز
۶
گرچه از دوست هر چه هست نکوست
ستم و لطف و خواری و اعزاز
۷
جور بر بندگان روا نمود
خاصه در عهد شاه بنده نواز
۸
بنهایت حدیث ما نرسید
که ملالت رسیدت از آغاز
۹
را ز ما بود آنکه در عالم
ماند در پرده با دو سد غماز
۱۰
راز دار جهانیان خاکست
خاک گشتیم و ماند در دل راز
۱۱
این پریشان سخن ز نظم نشاط
گر قبول شهنشه افتد باز
۱۲
شکر و شعرش آورند نثار
توتی از هند و سعدی از شیراز
نظرات