
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۷۹
۱
من که دارای جهان سخنم
بنده ی شاه زمین و زمنم
۲
عقل با من سرو کاریش نبود
عشق داند که چسان مؤتمنم
۳
من بدام تو یکی مرغ اسیر
که ندانی ز کدامین چمنم
۴
من بشهر تو یکی پیک غریب
که نپرسی خبری از وطنم
۵
گر نوازند بجامیم رواست
بطفیل تو درین انجمنم
۶
هر شب از سوز دل افروزم شمع
که مگر دیده برویت فکنم
۷
همه شب با تو نشینم که تویی
باز روز آید و بینم که منم
۸
شعله ای بر سرم افتاده چو شمع
تا بپا سوخت بخواهد بدنم
۹
آنکه بر جان من آتش زد و رفت
گو که باز آی و ببین سوختنم
۱۰
با نشاط است چه کارم تا هست
غمی و گوشه ی بیت الحزنم
۱۱
لعل یار آب خضر خاک دری
بلب آمیخت که تا شد سخنم
۱۲
بی نوا از غم و از دولت شاه
خوش ادا توتی شکر شکنم
تصاویر و صوت

نظرات