
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۸۵
۱
نه در دل فکر درمانم نه در سر قصد سامانم
ز بیدردی بود دردم ز جمعیت پریشانم
۲
طبیب آگه ز دردم نیست تا کوشد به درمانم
حبیبی کو که بر وی عرضه دارم راز پنهانم
۳
چه میپرسی دگر زاهد سراغ از کفر و ایمانم
نمیبینی که در آن زلف و آن رخسار حیرانم
۴
از آن بر گشته مژگان گو اگر گویند از بختم
از آن زلف پریشان جو اگر جویند سامانم
۵
ز دستم گر بر آید بر سر آنم که تا دستم
به دامانش رسد سر بر نیارم از گریبانم
۶
طبیب از درد میپرسد من از درمان درد اما
نه من آگاه از دردم نه او آگه ز درمانم
۷
سر سامان من داری سرت کردم جدا زان در
به سر گر بایدم بردن نه سر باشد نه سامانم
۸
به نیروی خرد جستم نبرد عشق و هم ز اول
گریزان شد چو آمد کودکی نادان به میدانم
۹
کمان ز ابرو و تیر از غمزه دارد ناوک از مژگان
نشاط خستهام ناصح نه رویینتن نه دستانم
نظرات
عابد زاهد