نشاط اصفهانی

نشاط اصفهانی

شمارهٔ ۲۱۸

۱

گویند جان خواهد ز من این جان و این جانان من

آن زلف و آن رخسار او، این کفر و این ایمان من

۲

دل را سپردم با غمش، این جان من وان مقدمش

آن جعد و زلف در همش، وین کار بی‌سامان من

۳

آن رسم ناگه دیدنش، طرز نگه دزدیدنش

آن دیدن و خندیدنش بر دیدهٔ گریان من

۴

در خاک کویش منزلم در جعد گیسویش دلم

رویش چراغ محفلم، مهرش فروغ جان من

۵

امشب میان انجمن پیمانه گفتم بشکنم

از زلف ساقی سد شکن افتاد در پیمان من

۶

بیهوده من در جستجو بودم که یابم وصل او

درمان چو آمد درد کو، من دردم او درمان من

۷

من دوزخ دل، او بهشت، او کعبهٔ جان، من کنشت

با هم نگنجد خوب و زشت، وصلش بود هجران من

تصاویر و صوت

دیوان نشاط اصفهانی به کوشش دکتر حسین نخعی - تصویر ۱۵۹

نظرات