
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۲۲۳
۱
ماه بزم افروزم امشب بی نقاب است آنچنان
یاعیان در ظلمت شب آفتاب است آنچنان
۲
لطفها پنهان بقهرش شهد ها در زیر زهر
در گمان خلقی که با من در عتاب است آنچنان
۳
در بهای یک نگه دل برد و جان خواهد زمن
باز پندارد که کارم بی حساب است آنچنان
۴
یار ما را نیست با دلهای ویران رحمتی
یا نمیداند که ما را دل خراب است آنچنان
۵
از سؤالم او ملول و از ملال است او خموش
من باین خوشدل که در فکر جواب است آنچنان
۶
سر بسر عمرم بسودای سر زلف تو رفت
شاید ارکارم ازین در پیچ و تاب است آنچنان
۷
یک نظر گفتم بما بیچارگان بین بردرت
گفت درگاه شه مالکرقاب است آنچنان
نظرات