
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۲۲۹
۱
شب آمد و دل باز نیامد ز در او
یا رب دگر امروز چه آمد بسر او
۲
یار آمد و از دل خبری نیست خدا را
دیگر ز که پرسیم ندانم خبر او
۳
نشنیده نداد او ز چه بر قصه ی ما گوش
نا دیده فتادیم چرا از نظر او
۴
ظلم است که بر بام تو بالی نفشاند
آن مرغ که دردام تو رسته ست پر او
۵
در چشم خود او راند هم جای که ترسم
بر مردم بیگانه بیفتد گذر او
۶
یک ساقی و یک ساغر و یک باده ندانم
زینگونه چرا مختلف آمد اثر او
۷
کس نیست که بی مشغله ای روز گذارد
یا مشعله ی شب ننهد دل ببر او
۸
آنرا که نه کاری نه غم عشق نگاریست
بیچاره نشاط است و دل در بدر او
تصاویر و صوت

نظرات