
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۲۴۱
۱
نه جا بسایه ی شاخی نه پا بحلقه ی دامی
نه پر شکسته بسنگی نه بر نشسته ببامی
۲
بسی عجب نبود گر قرار هست و شکیبت
که از دیار حبیبت نیامدست پیامی
۳
تمام سوخته دودی نداشت بر سر آتش
تو کز جفا بخروشی ، خموش باش که خامی
۴
میان باع حدیثی ز قامت تو بر آمد
بپا ستاد صنوبر ولی نداشت خرامی
۵
ز ابروان تو جوید نشان هلال که پوید
همی ز شهر بشهری همی ز بام ببامی
۶
ندانم این چه غرور است ، در دیارِ نکویی،
که خواجگان بنگاهی نمیخرند غلامی
۷
مگر چه بود نهان در سبوی باده فروشان
که حاصل دو جهانش نبود قیمت جامی
۸
وعید چند فرستی زهول محشرم ای شیخ
بیا به بزم و قیامت به پا نگر ز قیامی،
۹
چه غم نشاط نشانی بدهر از تو نماند
که از وجود تو ما قانع آمدیم بنامی
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی