
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۲۵۱
۱
دل دگر با که سپارم که تو در جان منی
جان دگر با که فشانم که تو جانان منی
۲
هنری نیست جز اینم ز چه پنهان سازم
گو همه خلق بدانند تو جانان منی
۳
گفتمت مهر و در این گفته چه جای نظر است
تو بدین طلعت افروخته برهان منی
۴
زخمی ای خواجه گرت با من مسکین رحمی ست
دردی ای دوست اگر از پی درمان منی
۵
چه غم از دوش و چه اندیشه ز فردا دارم
تویی آغاز من و باز تو پایان منی
۶
خط او سرزده یا سرزده ای از خط او
روزکی چند شد ای دل که بفرمان منی
۷
گفتم ای دست بدامانش رسی روزی و شد
جیب جان چاک و تو در چاک گریبان منی
۸
گفتم ای پا گذری بر سر راهش آخر
عمر از دست شد و باز بدامان منی
۹
گفتمش با سر زلف تو رسد دست نشاط
گفت زنهار همین بس که پریشان منی
تصاویر و صوت

نظرات