
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۴۱
۱
روز طرب و خرمی دولت و دین است
دوران زمان شاد به دارای زمین است
۲
میگفت و همی دید در آیینه بمژگانش
آن تیر که از جوشن جان بگذرد این است
۳
میگفت و همی خست بدندان لب خندانش
لعلی که به عقد گهر آمیخت چنین است
۴
نبود عجب ار بخت سیاهم طلبد کام
زان روی که بازلف و خط و خال قرین است
۵
زین پس من و با روز سیه گوشه ی عزلت
کان خال سیه نیز چو من گوشه نشین است
۶
تا دوزخ هجران چه کند روز وداعش
بر من چو به عاصی نفس باز پسین است
۷
این روی تو یا پرتوی از لمعه ی قدس است
این کوی تو یا گلشنی از خلد برین است
۸
این نکهت گیسوی تو یا بوی بهار است
این چنین خم موی تو یا نافه ی چین است
۹
این مهبط نور است که در وادی طور است
یا انجمن شاه که در گلشن فین است
نظرات