
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۴۹
۱
سرم خوش است و دو عالم به مدعای من است
بهر چه می نگرم گویی از برای من است
۲
بکس نیاز ندارم بخویش نیز مگر
یکی خدا و یکی سایه ی خدای من است
۳
دوکون و هر چه در او هست هیچ و من هستم
که نیستم من و هستی او بقای من است
۴
شبم بروی تو بگذشت تا سحر چه عجب
که چشم عالمی امروز در قفای من است
۵
چه غم که شحنه ببازار و شیخ در شهر است
شراب در خم و معشوق ز سرای من است
۶
گهی بطره ی مشکین خویش عقده فکن
گهی به پنجه ی سیمین گره گشای من است
۷
نه دوستیم و نه دشمن بخواجه لیک مرا
از او چه سود که بیگانه آشنای من است
۸
بجز خدای چه حاجت مرا نشاط بکس
که در دعای شهنشاه مدعای من است
نظرات