نظامی

نظامی

بخش ۴ - سبب نظم کتاب

۱

چون اشارت رسید پنهانی

از سرا پردهٔ سلیمانی

۲

پر گرفتم چو مرغ بال‌گشای

تا کنم بر در سلیمان جای

۳

در اشارت چنان نمود برید

که هلالی برآور از شب عید

۴

آن‌چنان کز حجاب تاریکی

کس نبیند در او ز باریکی

۵

تا کند صید سحرسازی تو

جاودان را خیال بازی تو

۶

پلپلی چند را بر آتش ریز

غلغلی در فکن به آتش تیز

۷

مومی افسرده را در این گرمی

نرم گردان ز بهر دل‌نرمی

۸

مهد بیرون جهان ازین ره تنگ

پای کوبی بس است بر خر لنگ

۹

عطسه‌‌ای ده ز کلک نافه‌گشا‌ی

تا شود باد صبح غالیه سای

۱۰

باد گو رقص بر عبیر کند

سبزه را مشک در حریر کند

۱۱

رنج بر‌، وقت ِ رنج بردن توست

گنج شه در ورق شمردن توست

۱۲

رنج‌بُردِ تو ره به گنج بَرَد

ببَرَد گنج هر که رنج بَرَد

۱۳

تاک انگور تا نگرید زار

خندهٔ خوش نیارد آخِر کار

۱۴

مغز بی‌استخوان ندید کسی

انگبینی کجاست بی‌مگسی‌؟

۱۵

ابرِ بی‌آب چند باشی چند‌؟

گرم داری تنور نان در بند‌‌؟

۱۶

پرده بر بند و چابکی بنمای

روی بکر‌ان پردگی بگشای

۱۷

چون برید از من این غرض درخواست

شادمانی نشست و غم برخاست

۱۸

جستم از نامه‌های نغز نورد

آنچه دل را گشاده داند کرد

۱۹

هرچه تاریخ شهریار‌ان بود

در یکی نامه اختیار آن بود

۲۰

چابک اندیشه‌ای رسیده نخست

همه را نظم داده بود درست

۲۱

مانده زان لعل ریزه‌لختی گرد

هر یکی زان قراضه چیزی کرد

۲۲

من از آن خرده چو گهر سنجی

بر تراشیدم این چنین گنجی

۲۳

تا بزرگان چو نقد کار کنند

از همه نقد‌ش اختیار کنند

۲۴

آنچ ازو نیم‌گفته بُد‌، گفتم

گوهر نیم‌سفته را سفتم

۲۵

وانچ دیدم که راست بود و درست

ماندمش هم برآن قرار نخست

۲۶

جهد کردم که در چنین ترکیب

باشد آرایشی ز نقش غریب

۲۷

بازجستم ز نامه‌های نهان

که پراکنده بود گرد جهان

۲۸

زان سخن‌ها که تازی‌ست و دری

در سواد بخاری و طبری

۲۹

وز دگر نسخه‌ها پراکنده

هر دُری در دفینی آکنده

۳۰

هر ورق که‌اوفتاد در دستم

همه را در خریطه‌ای بستم

۳۱

چون از آن جمله در سواد قلم

گشت سر جمله‌ام گزیده به‌هم

۳۲

گفتمش گفتنی که بپسندند

نه که خود زیرکان بر او خندند

۳۳

دیر این نامه را چو زندِ مجوس

جلوه زان داده‌ام به هفت عروس

۳۴

تا عروسان چرخ اگر یک راه

در عروسان من کنند نگاه

۳۵

از هم آرایشی و هم کاری

هر یکی را یکی کند یاری

۳۶

آخر از هفت خط که یار شود

نقطه‌ای بر نشان کار شود

۳۷

نقش‌بند ارچه نقش دَه دارد

سر یک رشته را نگه دارد

۳۸

یک سر رشته گر ز خط گردد

همه سر‌رشته‌ها غلط گردد

۳۹

کس برین رشته گرچه راست نرفت

راستی در میان ماست نرفت

۴۰

من چو رسام رشته پیما‌یم

از سر رشته نگذرد پایم

۴۱

رشته یکتا‌ست ترسم از خطر‌ش

خاصه ز اندازه برده‌ام گهر‌ش

۴۲

در هزار آب غسل باید کرد

تا به آبی رسی که شاید خورد

۴۳

آبی انداختند و مردم شد

آب انداخته بسی گم شد

۴۴

من که‌زان آب دُر کنم چو صدف

ارزم آخر به مشتی آب و علف

۴۵

سخنی خوش‌تر از نوالهٔ نوش

کی سخا سوی من ندارد گوش‌؟

۴۶

در سخا و سخن چه می‌پیچم‌؟

کار بر طالع است و من هیچم

۴۷

نسبت عقربی است با قوسی

بخل محمود بذل فردوسی

۴۸

اسدی را که بودلَف بنواخت

طالع و طالعی به‌هم در ساخت

۴۹

من چه می‌گویم این چه گفت من است

که‌آبم از ابر و دُرم از عدن است

۵۰

صدف از ابر گر سخا بیند

ابر نیز از صدف وفا بیند

۵۱

که‌ابر آنچ از هوا نثار کند

صدفش دُر شاهوار کند

۵۲

این سخن را که جاه می‌خواهم

مدد از فیض شاه می‌خواهم

۵۳

هرچه او را عیار یا عدد‌ی‌ست

سبب استقامتش مدد‌ی‌ست

۵۴

ور مدد پیش بارگه باشد

چار در چار شانزده باشد

۵۵

جبرییل‌م به چینی‌قلمم

بر صحیفه چنین کشد رقمم

۵۶

که‌این فسون را که چینی‌آموز است

جامه نو کن که فصل نوروز است

۵۷

آنچنان کن ز دیو پنهانش

که نبیند مگر سلیمانش

۵۸

زو طلب کن مرا که فخر من اوست

من کی‌ام‌؟ بازمانده لختی پوست

۵۹

موم سازم ز مهر خاتم دور

خالی از انگبین و از زنبور

۶۰

تا سلیمان ز نقش خاتم خویش

مُهر من بر چه صورت آرد پیش‌؟

۶۱

روی اگر سرخ و گر سیاه بود

نقشبند‌ش دبیر شاه بود

۶۲

بر من آن شد که در سخن سنجی

ده‌دهی زر دهم نه ده‌پنجی

۶۳

نخرد گر کسی عبیر مرا

مشک من مایه بس حریر مرا

۶۴

زان نمط‌ها که رفت پیش از ما

نوبر‌ی کس نداد بیش از ما

۶۵

نغز گویان که گفتنی گفتند

مانده گشتند و عاقبت خفتند

۶۶

ما که اجری تراش آن گرهیم

پند واگیر داهیان دهیم

۶۷

گرچه ز الفاظ خود به تقصیر‌یم

در معانی تمام تدبیر‌یم

۶۸

پوست بی‌مغز دیده‌ایم چو خواب

مغز بی‌پوست داده‌ایم چو آب

۶۹

با همه نادر‌ی و نو سخنی

برنتابیم روی از آن کهنی

۷۰

حاصلی نیست زین در آمودن

جز به پیمانه باد پیمودن

۷۱

چیست کانرا من جواهر‌سنج

بر نسنجیدم از جواهر و گنج

۷۲

برگشادم بسی خزانه خاص

هم کلیدی نیافتم به خلاص

۷۳

با همه نُزْل‌های صبح نزول

هم به استغفر اللهم مشغول

۷۴

ای نظامی مسیح تو دم توست

دانش تو درخت مریم توست

۷۵

چون رطب‌ریز ِ این درخت شدی

نیک بادت که نیک‌بخت شدی

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 557

نظرات

user_image
عارف عسکری
۱۳۹۳/۰۲/۰۳ - ۰۳:۰۴:۱۵
در بیت پنجم، «جادوان» درست است. به قرینه‌ی سِحرسازی!
user_image
علی
۱۳۹۵/۰۶/۱۲ - ۰۰:۵۸:۵۸
در بیت:«در اشارت چنان نمود بریدکه هلالی برآورد از شب عید»بنا به ضرورت عروضی (فاعلن فاعلن مفاعیلن)، «برآورد» باید «برآرد» بوده‌باشد. یا اینکه «از» حذف شود. نسخه‌ای ندارم که بررسی کنم.
user_image
هاشم
۱۳۹۸/۰۴/۰۲ - ۲۳:۳۳:۳۸
سلام. معنی (اجری تراش ) چیست؟در هفت پیکر به تصحیح آقای محمد روشن (آگر تراش ) ذکر شده و معنی روشنی هم آورده نشده.اینجا هم منی نشده
user_image
موسی عبداللهی
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۵:۱۸:۲۹
🔰شرح هفت پیکر:« سبب نظم کتاب»   زمانی که اشاره‌ای پنهانی رسید، به سرا (قصر)ی سلیمانی پرده‌ای برافکندم و مثل یک پرنده بال‌هایم را باز کردم تا در برابر در قصر سلیمان بایستم. در این اشاره، به گونه‌ای عمل کرد که همچون هلالی که از شب عید بروز می‌کند، آشکار شود. او این اشاره را به گونه‌ای نمود که آنقدر از پشت حجابی تاریک، کسی در آن چهار باریک باری نبیند. او این کار را به منظور صید و جادوگری خود انجام داده است، و این توهمی است که او را برای همیشه بی‌مرگ می‌کند. او چند تا کپک را بر روی آتش می‌ریزد و با غلغله‌ای به آتش تیز فکنده است. او مومی افسرده را در این گرما نرم و لطیف می‌کند تا به خاطر دل نرمی (عشق و مهربانی) به سوی من آید. این راه بسیار تنگ است و اگر پای خود را بر روی چوپان لنگه‌ای بکوبم، کافی است.   از کلک صورت شده‌ای عطسه‌ای بینداز تا باد صبح حال و هوای خوشی ایجاد شود. باد را بگو تا رقصی بر روی عبیری (عبیر درختی خوشبو که آن را باد به رقص در می‌آورد) انجام دهد و با مشک حریر مرغوبی، گیاهان را سبز کند. تو در زمان درد و رنج بردنی هستی و گنج شهر را با ابراز درد و رنج شماری می‌یابی. تو رنج می‌کشی و راه به سوی گنج برده‌ای و هر کسی که رنج بکشد، گنج را به دست می‌آورد. انگور که تا زمانی گریه نکند، در پایان کار خنده‌ای نمی‌آورد. هیچ کس استخوانی بدون مغز ندیده است و هیچ نحلی (عسل‌گرده) بدون پرواز مگس نیست. چه مدت بدون آب می‌مانی؟ اگر دائماً تنور نان را گرم داری، زمانی که نان در آن است خوشحال باش و پرده‌ای برافکن و چابکی خود را نشان ده و در حضور بکران بپرداز. زمانی که این هدف را از من درخواست کرده و بریده شد، شادی پیدا کرد و غم برخاست. من از نامه‌هایی که شامل مطالب باارزش و دلگشا بودند فراری یافتم و آنچه می‌توانست دل را گشاده کند به عمل آوردم. هر چیزی که تاریخ دوستان شهر را تشکیل داده بود، در یک نامه قابل دسترسی بود. در آغاز، اندیشه‌ای چابک به سراغم آمد و به همه مردم نظم و ترتیبی صحیح بخشید. من از آن لعل‌های خردی که به صورت خرده‌ای پراکنده بودند، هریک را جمع آوری کردم و به گونه‌ای برشته و ارزشمند کردم. تا بزرگان بتوانند همه طلاعاتشان را بیان کنند و از همه اطلاعاتشان بهره ببرند. آنچه از او نصف گفته بودم، روشن و صحیح گفتم و نصف طلاعات را به طور کامل ارائه دادم. و آنچه را که درست بود و به نفع ما بود، همان‌طور باقی ماند و تغییری نکرد. تلاش کردم تا در این ترکیب غریب، زیبایی‌هایی را از جزئیات بسط دهم. دوباره به دنبال نامه‌های پنهان بگشتم که در سراسر جهان پراکنده بودند. از آن سخنانی که تازه و منحصر به فرد بودند در کتاب‌های بخاری و طبری و دیگر نسخه‌های پراکنده، هرگاه که یک ورق از آنها در دستم می‌افتاد، همه آن را در یک خریطه می‌بستم. وقتی همه اینها در کتاب سواد قلم جمع شدند، از بین همه آنها، مطالب منتخب و عاقلانه را انتخاب کردم تا بپسندند و نه تنها خودم، بلکه همه مردم بر آن خندیدند. این نامه را دیر چون مجوس زنده نگه دارید و به هفت عروسان (هشتاد و یک نامه) جلوه‌ای از آن نشان دهید، تا اگر همه عروسان یک راه را در مورد عروسان من بپیمایند، به سود خودشان ببینند. از همکاری و هماهنگی همه در آرایش و کار، هرکسی یاری ببرد. آخرین خط از هفت خط، که موجب یاری و کمک شود، باید به‌عنوان نقطه‌ای بر روی نشان کار قرار بگیرد. نقشبند اگرچه نقش ده دارد، اما سر یک رشته را نگه نمی‌دارد. اگر سر رشته‌ای گردد، تمام سررشته‌ها بهم می‌خورند و غلط می‌شوند. هرچند کسی در این رشته به‌طور مستقیم پیشرفت نکرده است، اما درستی در میان ما وجود دارد. من مانند یک رسام رشته، از سر رشته عبور می‌کنم و پایم را نمی‌گذارم فراتر برود. رشته یکتاست و از خطر آن ترسیده‌ام، به ویژه در اندازه‌گیری و جمع‌آوری گنجشک. باید در هزاران نبرد با آب‌ها، تا به آبی برسی که ممکن است برای آشامیدن استفاده شود. آب را به آنها داده‌اند و افرادی آن را گم کرده‌اند. من می‌توانم از آن آب مانند صدف عمیق بروید و در پایان با یک مشت آب و علف ثروتمند شوم. سخنی خوشتر از نواله نوش دارم؛ کسی که گوشش به سخن من نرسیده است، چه سخنی دارد؟ در اعتداد و سخاوت، چرا پیچش می‌دهم؟ کار بستگی به سرنوشت دارد و من هیچ قدرتی ندارم. نسبت بین عقرب و قوسی است. بخل محمود به بذل فردوسی است. یک اسد (شیر) است که به هم می‌خورد و طالع و مصیرم در هم تنیده شده‌اند. من چه می‌گویم؟ این چه گفتم من است؟ ابر از جانب صدف به سخاوت نگاه می‌کند و همچنین صدف نیز از ابر به وفا نگاه می‌کند.کابر هر چیزی را که از هوا برایش نثار کند، صدفش دربارهٔ شاهوار می‌کند و به تبع آن سخنی را که جاه می‌خواهم، از فیض و کمک شاه می‌خواهم. هرچه که او عیار یا عددی داشته باشد، سبب استقامت و پایداری اوست و این است که مددی از شاه دریافت کند.
user_image
موسی عبداللهی
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۵:۱۸:۵۷
اگر مدد پیش از بارگاه (شاه) حاضر شود، چار در چار شانزده می‌شود و تحقق می‌یابد. جبرئیل نیز قلمی به چینی دستم را می‌کشد و به همین شیوه رقمی روی صحیفه می‌نویسد. پس از آموختن این فصون (فن) چینی، جامه را نو کن، زیرا که فصل نوروز است. به گونه‌ای از دیو (شیطان) پنهانش کن که جز سلیمان (پادشاه خاتم) او را نبیند. از او بخواه که فخر من است. من که باقیم، لختی پوستم هست. ساده‌سازی مومم به واسطهٔ خاتم (مهر) دور شده است و خالی از زنبور و علامتی نیست. تا سلیمان این خاتم را از جنبه شکل و صورت خود بگیرد و روی آن اگر قرمز یا سیاه باشد، نقشبندش دبیرِ شاه است و برای من آن شخص می‌شود که او به سخن‌سنجی درآید و ده دهی زر به او بدهم نه ده پنجی. اگر کسی عبیر (عطر خوشبو) من را نخرد، مشکم مایهٔ بسیاری از حریر است. از آن نمطها که پیش از ما آمده‌اند، هیچ‌کس نوبری بیشتر از ما نداده است. گویندگانی که سخنانی بزرگ گفتند، در نهایت فرو رفته‌اند و به سرانجامی درازخوابی روی آورده‌اند.ما که اجری تراش آن گره هستیم و پند و نصیحت به شما می‌دهیم، اگرچه در بیان خود به نقصی دچاریم، اما در معانی و برنامه‌ریزی همه جانبه هستیم. ما را می‌بینید مثل پوست بی‌مغزی که مثل خواب دیده شده است و با مغز بی‌پوستی به مانند آب رفتار کرده‌ایم. با همهٔ این نادری و سخن‌های نو، رویمان را از آن کهنه‌ها نمی‌تابانیم برگرداند. حاصلی جز از میان آوردن به پیمانه و تناول باد نیست. من به عنوان یک جواهرسنج، هر آنچه را که دارای گرانبها و گنجینه‌هاست، با دقت سنجیده نکردم. بسیاری از صندوق‌های خاص را باز کردم، اما هیچ کلیدی برای خلاص شدن یافت نکردم. با همهٔ طلوع‌های صبح، همچنان به استغفار و التجاء به خدا مشغول هستیم. ای نظامی مسیح، دم به دم تویی کهانه این دستگاه است و دانش تو درختی است که مریم (مادر عیسی) به نمایندگی از او است. مانند بادی خوب، روزگارت خوشبختی به همراه دارد