نظامی

نظامی

بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد

۱

پری‌پیکر نگار پرنیان‌پوش

بت سنگین‌دل سیمین بناگوش

۲

در آن وادی که جایی بود دل‌گیر

نخوردی هیچ خوردی خوش‌تر از شیر

۳

گرش صد گونه حلوا پیش بودی

غذاش از مادیان و میش بودی

۴

از او تا چارپایان دورتر بود

ز شیر آوردن او را درد سر بود

۵

که پیرامون آن وادی به خروار

همه خرزَهره بد چون زَهرهٔ مار

۶

ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت

چراگاه گله جایِ دگر داشت

۷

دل شیرین حساب شیر می‌کرد

چه فن سازد در آن تدبیر می‌کرد

۸

که شیر آوردن از جایی چنان دور

پرستاران او را داشت رنجور

۹

چو شب زلف سیاه افکند بر دوش

نهاد از ماه زرین حلقه در گوش

۱۰

در آن حلقه که بود آن ماهِ دل‌سوز

چو مار حلقه می‌پیچید تا روز

۱۱

نشسته پیش او شاپور تنها

فرو کرده ز هر نوعی سخن‌ها

۱۲

از این اندیشه کآن سرو سهی داشت

دل فرزانه شاپور آگهی داشت

۱۳

چو گل‌رخ پیش او آن قصه برگفت

نیوشنده چو برگ لاله بشکفت

۱۴

نمازش برد چون هندو پری را

ستودش چون عطارد مشتری را

۱۵

که هست این جا مهندس مردی استاد

جوانی نام او فرزانه فرهاد

۱۶

به وقت هندسه عبرت‌نمایی

مجسطی‌دانِ اقلیدس‌گشایی

۱۷

به تیشه چون سر صنعت بخارد

زمین را مرغ بر ماهی نگارد

۱۸

به صنعت سرخ گل را رنگ بندد

به آهن نقش چین بر سنگ بندد

۱۹

به پیشه دست بوسندش همه روم

به تیشه سنگ خارا را کند موم

۲۰

به استادی چنین کارت برآید

بدین چشمه گل از خارت برآید

۲۱

بُود هر کار بی‌استاد دشوار

نخست استاد باید آن‌گَهی کار

۲۲

شود مرد از حساب انگشتری‌گر

ولیک از موم و گل نز آهن و زر

۲۳

گرم فرمان دهی فرمان پذیرم

به دست آوردنش بر دست گیرم

۲۴

که ما هر دو به چین هم‌زاد بودیم

دو شاگرد یکی استاد بودیم

۲۵

چو هر مایه که بود از پیشه برداشت

قلم بر من فکند او تیشه برداشت

۲۶

چو شاپور این حکایت را به سر برد

غم شیر از دل شیرین به در برد

۲۷

چو روز آیینه خورشید دربست

شب صد چشم هر صد چشم بربست

۲۸

تجسس کرد شاپور آن زمین را

به دست آورد فرهاد گزین را

۲۹

به شادروان شیرین برد شادش

به رسم خواجگان کرسی نهادش

۳۰

درآمد کوه‌کن مانند کوهی

کز او آمد خلایق را شکوهی

۳۱

چو یک پیل از ستبری و بلندی

به مقدار دو پیلش زورمندی

۳۲

رقیبان حرم بنواختندش

به واجب جایگاهی ساختندش

۳۳

برون پرده فرهاد ایستاده

میان درْبسته و بازو گشاده

۳۴

در اندیشه که لعبت‌باز گردون

چه بازی آردش زان پرده بیرون

۳۵

جهان ناگه شبیخون سازی‌ای کرد

پس آن پرده لعبت‌بازی‌ای کرد

۳۶

به شیرین‌خنده‌های شکرین‌ساز

درآمد شِکر شیرین به آواز

۳۷

دو قفل شِکر از یاقوت برداشت

وز او یاقوت و شِکر قوت برداشت

۳۸

رطب‌هایی که نخلش بار می‌داد

رطب را گوش‌مال خار می‌داد

۳۹

به نوش‌آباد آن خرمای در شیر

شکر خواند انگبین را چاشنی‌گیر

۴۰

ز بس کز دامن لب شِکر افشاند

شِکر دامن به خوزستان برافشاند

۴۱

شنیدم نام او شیرین از آن بود

که در گفتن عجب شیرین‌زبان بود

۴۲

ز شیرینی چه گویم هر چه خواهی

بر آوازش بخفتی مرغ و ماهی

۴۳

طبرزد را چو لب پرنوش کردی

ز شِکّر حلقه‌ها در گوش کردی

۴۴

در آن مجلس که او لب برگشادی

نبودی تن که حالی جان ندادی

۴۵

کسی را کآن سخن در گوش رفتی

گر افلاطون بدی از هوش رفتی

۴۶

چو بگرفت آن سخن فرهاد در گوش

ز گرمی، خون گرفتش در جگر جوش

۴۷

برآورد از جگر آهی شغب‌ناک

چو مصروعی ز پای افتاد بر خاک

۴۸

به روی خاک می‌غلتید بسیار

وز آن سر کوفتن پیچید چون مار

۴۹

چو شیرین دید کآن آرام‌رفته

دلی دارد چو مرغ از دام رفته

۵۰

هم از راه سخن شد چاره‌سازش

بِدآن دانه به دام آورد بازش

۵۱

پس آن گه گفت کاِی داننده استاد

چنان خواهم که گردانی مرا شاد

۵۲

مراد من چنان است ای هنرمند

که بگشایی دل غم‌گینم از بند

۵۳

به چابک‌دستی و استادکاری

کنی در کار این قصر استواری

۵۴

گله دور است و ما محتاج شیریم

طلسمی کن که شیر آسان بگیریم

۵۵

ز ما تا گوسفندان یک دو فرسنگ

بباید کند جویی محکم از سنگ

۵۶

که چوپانانم آن جا شیر دوشند

پرستارانم این جا شیر نوشند

۵۷

ز شیرین گفتن و گفتار شیرین

شده هوش از سر فرهاد مسکین

۵۸

سخن‌ها را شنیدن می‌توانست

ولیکن فهم کردن می‌ندانست

۵۹

زبانش کرد پاسخ را فرامشت

نهاد از عاجزی بر دیده انگشت

۶۰

حکایت بازجست از زیردستان

که مستم کوردل باشند مستان

۶۱

ندانم کاو چه می‌گوید بگویید

ز من کامی که می‌جوید بجویید

۶۲

رقیبان آن حکایت برگرفتند

سخن‌هایی که رفت از سر گرفتند

۶۳

چو آگه گشت از آن اندیشه فرهاد

فکند آن حکم را بر دیده بنیاد

۶۴

در آن خدمت به غایت چابکی داشت

که کار نازنینان نازکی داشت

۶۵

از آن جا رفت بیرون تیشه در دست

گرفت از مهربانی پیشه در دست

۶۶

چنان از هم درید اندام آن بوم

که می‌شد زیر زخمش سنگ چون موم

۶۷

به تیشه روی خارا می‌خراشید

چو بید از سنگ مجرا می‌تراشید

۶۸

به هر تیشه که بر سنگ آزمودی

دو هم‌سنگش جواهر مزد بودی

۶۹

به یک ماه از میان سنگ خارا

چو دریا کرد جویی آشکارا

۷۰

ز جای گوسفندان تا در‌ِ کاخ

دورویه سنگ‌ها زد شاخ در شاخ

۷۱

چو کار آمد به آخر حوضه‌ای بست

که حوض کوثرش زد بوسه بر دست

۷۲

چنان ترتیب کرد از سنگ جویی

که در درزش نمی‌گنجید مویی

۷۳

در آن حوضه که کرد او سنگ‌بستش

روان شد آب گفتی زآب‌دستش

۷۴

بَنا چندان تواند بود دشوار

که بَنّا را نیامد تیشه در کار

۷۵

اگر صد کوه باید کند پولاد

زبون باشد به دست آدمی‌زاد

۷۶

چه چاره کان بنی‌آدم نداند

به جز مردن که‌زان بیچاره ماند

۷۷

خبر بردند شیرین را که فرهاد

به ماهی حوضه بست و جوی بگشاد

۷۸

چنان کز گوسفندان شام و شب‌گیر

به حوض آید به پای خویشتن شیر

۷۹

بهشتی‌پیکر آمد سوی آن دشت

به گِرد جوی شیر و حوض برگشت

۸۰

چنان پنداشت کآن حوض گزیده

نکرده‌ست آدمی‌، هست آفریده

۸۱

بلی باشد ز کار آدمی دور

بهشت و جوی شیر و حوضه و حور

۸۲

بسی بر دست فرهاد آفرین کرد

که رحمت بر چنان کس کاین چنین کرد

۸۳

چو زحمت دور شد نزدیک خواندش

ز نزدیکان خود برتر نشاندش

۸۴

که استادیت را حق چون گذاریم

که ما خود مزد شاگردان نداریم

۸۵

ز گوهر شب‌چراغی چند بودش

که عقد گوش گوهربند بودش

۸۶

ز نغزی هر دُری مانند تاجی

وز او هر دانه شهری را خراجی

۸۷

گشاد از گوش با صد عذر چون نوش

شفاعت کرد کاین بستان و بفروش

۸۸

چو وقت آید کزین بِهْ دست یابیم

ز حق خدمتت سر برنتابیم

۸۹

بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند

ز دستش بِستد و در پایش افشاند

۹۰

وز آن جا راه صحرا تیز برداشت

چو دریا اشک صحراریز برداشت

۹۱

ز بیم آن که کار از نور می‌شد

به صد مردی ز مردم دور می‌شد

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 118

نظرات

user_image
آواز شب
۱۳۹۲/۰۸/۱۷ - ۱۸:۰۵:۲۴
عشق چون آید برد هوش دل فرزانه رادزد دانا می کشد اول چراغ خانه رابا تشکر از زحمت شما بابت گردآوری این مطالب و گذاشتن آن در وبلاگ
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۷/۱۸ - ۱۴:۴۳:۱۹
زمین را مرغ بر ماهی نگارد به چه باوری اشاره دارد؟ نوع را چه رایی است؟
user_image
سپهر
۱۳۹۹/۰۶/۱۷ - ۱۳:۴۴:۲۵
که استادیت را چون حق گذاریمکه ما خود مزد شاگردان «نداریم»احتمالا سریع تایپ کردید دو حرف جابجا شدهممنون از سایت عالیتون
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۰:۳۳:۱۳
عبرت نمای:یکی از معانی عبرت شگفتی است اینجا عبرت نمای یعنی شگفتی ساز مجسطی:(مِ جَ) [ یو. ] (اِ.) سونتاکسیس ماثماتیکا یا مجموعة ریاضی ؛ رساله ای است در نجوم تألیف کلاودیوس بطلمیوس - 150 - ق . م . - که بعدها توسط شارحین صفت عالی «مگستیه » یا «مجسطی » به آن داده شد. اقلیدس . [ اُ دِ ] (اِخ ) ابن نوقطرس بن برنیقس ریاضی دان و منجم و فیلسوف مشهور و متبحر در علم هندسه است که بصاحب جومطریا شهرت یافته و کتابی بهمین نام در هندسه تألیف کرده است که بزبان یونانی آنرا اسطروشیا خوانند و معنی آن اصول هندسه است . حکیمی است اصلا یونانی که در صور شام سکونت و به صنعت نجاری اشتغال داشت . وی تبحر فوق العاده ای در علم هندسه داشت . (اخبارالحکماء از معجم المطبوعات ). اقلیدس بمعنی کلید هندسه است چه اقلی بزبان یونانی بمعنی کلید و دس بمعنی هندسه . اقلیدس را بکسر همزه و فتح دال نیز گفته اند. (از برهان ). بعضی گویند اقلیدس بضم همزه نام مصنف کتاب است و بکسر همزه نام خود کتاب .(از حاشیه ٔ تجرید). وی در اسکندریه زندگانی میکرد ودر 323 ق . م . متولد شد و در 283 ق . م . وفات کرد. (ناظم الاطباء). از تألیفات او است : 1 - کتاب اسطقسات در هندسه . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). 2 - اقلیدس . کتابی است در حکمت و هندسه که بنام خود مؤلف مشهور شده است . (مؤید) (برهان ) (آنندراج ). 3 - کتاب ظاهرات الفلک بتحریر خواجه نصیرالدین طوسی . (کشف الظنون ). 4 - کتاب المناظر بتحریر خواجه نصیرالدین طوسی مشتمل بر شصت وچهار شکل . (کشف الظنون ). 5 - کتاب المعطیات فی الهندسه بتعریب اسحاق و اصلاح ثابت و تحریر خواجه نصیرالدین طوسی مشتمل بر 95 شکل . (کشف الظنون ) : گاه چون اشکال اقلیدس سر اندر سر کشدگاه چون خورشید رخشنده ضیاگستر شود.
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۰:۳۷:۵۳
زمین را مرغ بر ماهی نگارد: را فک اضافه است. بر ماهی ای که زیر زمین است نقش پرنده می کشد.(طبق باور عامیانه زمین روی شاخ های گاوی است و آن گاو بر پشت ماهی ای قرار دارد.) سر صنعت بخارد استعاره دارد. صنعت: هنر نمایی
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۰:۴۴:۵۴
نقش چین: چین به نقاشی معروف بوده است رجوع کنید به حکایت مسابقه رومیان و چینینان در مثنوی و در منطق الطیر گذشتن سیمرغ از بالای چین و افتادن پر او در چین: ابتدای کار سیمرغ ای عجب جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم شب در میان چین فتاد از وی پری لاجرم پر شور شد هر کشوری هر کسی نقشی از آن پر برگرفت هر که دید آن نقش کاری درگرفت و حافظ: نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد. آهن مجاز با علاقه جنس از تیشه
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۰:۴۷:۴۷
اگر حساب کنی همه کس می تواند انگشتر بسازد اما از موم و گل؛ نه از فلزات سخت. انگشتری ساختن از آهن و طلا کار هر کسی نیست و استادکار می خواهد
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۰:۵۷:۱۳
شادروان . [ دُ ] (اِ مرکب ) معرب آن شادروان [ دَ / دِ ] و شاذروان . (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان . (فرش ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرده ٔ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. به رسم خواجگان...: در قدیم افراد بر اساس مقام و منزلت در دربار جایگاه و نوع حضورشان مشخص می شد بر دست راست نشستن نشان دهنده بالاتر بودن مقام بود در مقایسه با کسی که در دست چپ می نشست و روی زمین نشستن مقام پایین تری محسوب می شد از کسانی که بر صندلی یا همان کرسی می نشستند  صدر نشینان هم مقام بالاتری داشتند از ذیل نیشنان یا آستانه نشینان(پای ماچان نشینان) بعضی هم اجازه نشستن نداشتند و باید سرپا می ایستادند. ناصرخسرو در ذم شعرای درباری می گوید: تو برپایی آن جا که مطرب نشیند    سزد گر ببری زبان جری را
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۰:۵۹:۲۲
رقیبان: مراقبان نگهبانان به واجب: شایسته.  به واجب جایگاه: ترکیب وصفی مقلوب
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۰:۵۹:۴۴
برون پرده: بیرون حرمسرا
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۱:۰۴:۴۲
شکر دامن به خوزستان برافشاند: ۱ - سیاحت کردن سفر کردن جلای وطن کردن ۲ - ترک کردن اعراض کردن .
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۱:۱۱:۱۰
شکر خواند انگبین را چاشنی‌گیر: شکر انگبین را متهم کرد که شیرینی اش از خودش نیست بلکه آن را از لب شیرین اقتباس کرده
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۱:۱۲:۴۹
ز شکر حلقه‌ها در گوش کردی: حلقه هایی از شکر گفتار خود در گوش طبرزد(نبات) می کرد
user_image
شهناز ولی پور هفشجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۱:۱۳:۳۲
گر افلاطون بدی از هوش رفتی: افلاطون نماد هوش دانسته شده