نظامی

نظامی

بخش ۹۰ - زفاف خسرو و شیرین

۱

سعادت چون گلی پرورد خواهد

به بار آید پس آنگه مرد خواهد

۲

نخست اقبال بردوزد کلاهی

پس آنگاهی نهد بر فرق شاهی

۳

ز دریا دُر برآرد مرد غواص

به کم‌مدت شود بر تاج‌ها خاص

۴

چو شیرین گشت شیرین‌تر ز جلاب

صلا در داد خسرو را که دریاب

۵

بخور کاین جام شیرین نوش‌بادت

بجز شیرین همه فرموش‌بادت

۶

به خلوت بر زبان نیکنامی

فرستادش به هشیاری پیامی

۷

که جام باده در باقی کن امشب

مرا هم باده هم ساقی کن امشب

۸

مشو شیرین‌پرست ار می پرستی

که نتوان کرد با یک دل دو مستی

۹

چو مستی مرد را بر سر زند دود

کبابش خواه‌ تر خواهی نمک‌سود

۱۰

دگر چون بر مرادش دست باشد

بگوید مست بودم مست باشد

۱۱

اگر کالای صد بکری برَد مست

به هشیاری هشیاران کشد دست

۱۲

بسا مستا که قفل خویش بگشاد

به هشیاری ز دزدان کرد فریاد

۱۳

خوش آمد این سخن شاه عجم را

بگفتا هست فرمان آن صنم را

۱۴

ولیکن بود روز باده خوردن

جگرخواری نمی‌شایست کردن

۱۵

نوای باربد لحن نکیسا

جبین زهره را کرده زمین‌سا

۱۶

گهی گفتی به ساقی نغمهٔ رود

بده جامی که باد این عیش بدرود

۱۷

گهی با باربد گفتی می از جام

بزن که‌امسال نیکت باد فرجام

۱۸

ملک بر یاد شیرین تلخ باده

لبالب کرده و بر لب نهاده

۱۹

به شادی هر زمان می‌خورد کاسی

بدینسان تا ز شب بگذشت پاسی

۲۰

چو آمد وقت آن کاسوده و شاد

شود سوی عروس خویش داماد

۲۱

چنان بُد مست‌، که‌ش بیهوش بردند

بجای غاشیه‌ش بر دوش بردند

۲۲

چو شیرین در شبستان آگهی یافت

که مستی شاه را از خود تهی یافت

۲۳

به شیرینی جمال از شاه بنهفت

نهادش جفته‌ای شیرین‌تر از جفت

۲۴

ظریفی کرد و بیرون از ظریفی

نشاید کرد با مستان حریفی

۲۵

عجوزی بود مادر خوانده او را

ز نسل مادران وا مانده او را

۲۶

چه‌گویم‌؟ راست چون گرگی به تقدیر

نه چون گرگ جوان‌، چون روبه پیر

۲۷

دو پستان چون دو خیک آب‌رفته

ز زانو زور و از تن تاب رفته

۲۸

تنی چون خرکمان از کوژپشتی

بر و پشتی چو کیمخت از درشتی

۲۹

دو رخ چون جوز هندی ریشه‌ریشه

چو حنظل هر یکی زهری به شیشه

۳۰

دهان و لفجنش از شاخ شاخی

به گوری تنگ می‌ماند از فراخی

۳۱

شکنج ابرویش بر لب فتاده

دهانش را شکنجه بر نهاده

۳۲

نه بینی! خرگهی بر روی بسته

نه دندان! یک دو زرنیخ شکسته

۳۳

مژه ریزیده چشم آشفته مانده

ز خوردن دست و دندان سفته مانده

۳۴

به عمدا زیوری بر بستش آن ماه

عروسانه فرستادش برِ شاه

۳۵

بدان تا مستیش را آزماید

که مه را ز ابر فرقی می‌نماید؟

۳۶

ز طرف پرده آمد پیر بیرون

چو ماری کاید از نخجیر بیرون

۳۷

گران‌جانی که گفتی جان نبودش

به دندانی که یک دندان نبودش

۳۸

شه از مستی در آن ساعت چنان بود

که در چشم آسمانش ریسمان بود

۳۹

ولیک آن مایه بودش هوشیاری

که خوشتر زین رود کبک بهاری

۴۰

کمان ابروان را زه برافکند

بدان دل کاهوی فربه در افکند

۴۱

چو صید افکنده شد کاهی نیرزید

وزان صد گرگ روباهی نیرزید

۴۲

کلاغی دید بر جای همایی

شده در مهد ماهی اژدهایی

۴۳

به دل گفت این چه اژدرها پرستیست

خیال خواب یا سودای مستیست

۴۴

نه بس شیرین شد این تلخ دو تا پشت

چه شیرین کز ترش‌رویی مرا کشت

۴۵

ولی چون غول مستی رهزنش بود

گمان افتاد کان مادر زنش بود

۴۶

در آورد از سر مستی به دو دست

فتاد آن جام و شیشه هر دو بشکست

۴۷

به صد جهد و بلا برداشت آواز

که مردم جان مادر چاره‌ای ساز

۴۸

چو شیرین بانگ مادر خوانده بشنید

به فریادش رسیدن مصلحت دید

۴۹

برون آمد ز طرف هفت پرده

بنامیزد رخی هر هفت کرده

۵۰

چه‌گویم چون شکر؟ شکر کدامست؟

طبرزد نه که او نیزش غلام است

۵۱

چو سروی گر بوَد در دامنش نوش

چو ماهی گر بوَد ماهی قصب‌پوش

۵۲

مهی خورشید با خوبیش درویش

گلی از صد بهارش مملکت بیش

۵۳

بتی کامد پرستیدن حلالش

بهشتی نقد بازار جمالش

۵۴

بهشتی شربتی از جان سرشته

ولی نام طمع بر یخ نوشته

۵۵

جهان‌افروز دلبندی‌، چه دلبند‌!

به خرمن‌ها گل و خروارها قند

۵۶

بهاری تازه چون گل بر درختان

سزاوار کنار نیک‌بختان

۵۷

خجل‌رویی ز رویش مشتری را

چنان کز رفتنش کبک دری را

۵۸

عقیق میم‌شکلش سنگ در مشت

که تا بر حرفِ او کس نَنْهد انگشت

۵۹

نسیمش در بها هم‌سنگِ جان بود

ترازو‌داریِ زلفش بدان بود

۶۰

ز خالش چشم بد در خواب رفته

چو دیده نقش او از تاب رفته

۶۱

ز کرسی‌داریِ آن مشکِ جوسنگ

ترازوگاه جو می‌زد گهی سنگ

۶۲

لب و دندانی از عشق آفریده

لبش دندان و دندان لب ندیده

۶۳

رخ از باغِ سبک‌روحی نسیمی

دهان از نقطهٔ موهوم میمی

۶۴

کشیده گِردِ مه‌ مشگین‌کمندی

چراغی بسته بر دودِ سپندی

۶۵

به نازی قلب ترکستان دریده

به بوسی دخل خوزستان خریده

۶۶

رخی چون تازه‌گل‌های دلاویز

گلاب از شرم آن گلها عرق‌ریز

۶۷

سپید و نرم چون قاقم بر و پشت

کشیده چون دُم قاقم ده انگشت

۶۸

تنی چون شیر با شکر سرشته

تباشیرش به جای شیر هشته

۶۹

ز تری خواست اندامش چکیدن

ز بازی زلفش از دستش پریدن

۷۰

گشاده طاق ابرو تا بناگوش

کشیده طوق غبغب تا سر دوش

۷۱

کرشمه‌کردنی بر دل عنان‌زن

خمار آلوده چشمی کاروان‌زن

۷۲

ز خاطرها چو باده گَرد می‌بُرد

ز دل‌ها چون مفرح درد می‌برد

۷۳

گل و شکر کدامین گل‌؟ چه شکر‌؟

به او او ماند و بس الله اکبر

۷۴

ملک چون جلوه دلخواه نو دید

تو گفتی دیو دیده ماه نو دید

۷۵

چو دیوانه ز مه نو برآشفت

در آن مستی و آن آشفتگی خفت

۷۶

سحرگه چون به عادت گشت بیدار

فتادش چشم بر خرمای بی‌خار

۷۷

عروسی دید زیبا، جان درو بست

تنوری گرم حالی نان درو بست

۷۸

نبیذِ تلخ گشته سازگارش

شکسته بوسه‌‌ی شیرین خمارش

۷۹

نهاده بر دهانش ساغر مل

شکفته در کنارش خرمن گل

۸۰

دو مشگین طوق در حلقش فتاده

دو سیمین نار بر سیبش نهاده

۸۱

بنفشه با شقایق در مناجات

شکر می‌گفت فی‌التاخیر آفات

۸۲

چو ابر از پیش روی ماه برخاست

شکیب شاه نیز از راه برخاست

۸۳

خرد با روی خوبان ناشکیب است

شراب چینیان مانی‌فریب است

۸۴

به خوزستان درآمد خواجه سرمست

طبرزد می‌ربود و قند می‌خست

۸۵

نه خوشتر زان صبوحی دیده دیده

نه صبحی زان مبارک‌تر دمیده

۸۶

سر اول به گل چیدن در آمد

چون گل زان رخ به خندیدن در آمد

۸۷

پس آنگه عشق را آوازه در داد

صلای میوه‌های تازه در داد

۸۸

که از سیب و سمن بد نقل سازیش

گهی با نار و نرگس رفت بازیش

۸۹

گهی باز سپید از دست شه جَست

تذرو باغ را بر سینه بنشست

۹۰

گهی از بس نشاط‌انگیز پرواز

کبوتر چیره شد بر سینه باز

۹۱

گوزن ماده می‌کوشید با شیر

بر او هم شیر نر شد عاقبت چیر

۹۲

شگرفی کرد و تا خازن خبر داشت

به یاقوت از عقیقش مُهر برداشت

۹۳

برون برد از دل پر درد او درد

برآورد از گل بی گرد او گرد

۹۴

حصاری یافت سیمین قفل بر در

چو آب زندگانی مُهر بر سر

۹۵

نه بانگ پای مظلومان شنیده

نه دست ظالمان بر وی رسیده

۹۶

خدنگ غنچه با پیکان شده جفت

به پیکان لعل پیکانی همی‌سفت

۹۷

مگر شه خضر بود و شب سیاهی

که در آب حیات افکند ماهی

۹۸

چو تخت پیل شه شد تخته عاج

حساب عشق رست از تخت و از تاج

۹۹

به ضرب دوستی بر دست می‌زد

دبیرانه یکی در شصت می‌زد

۱۰۰

نگویم بر نشانه تیر می‌شد

رطب بی‌استخوان در شیر می‌شد

۱۰۱

شده چنبر میانی بر میانی

رسیده زان میان جانی به جانی

۱۰۲

چکیده آب گل در سیمگون جام

شکر بگداخته در مغز بادام

۱۰۳

صدف بر شاخ مرجان مهد بسته

به یکجا آب و آتش عهد بسته

۱۰۴

ز رنگ‌آمیزی آن آتش و آب

شبستان گشته پرشنگرف و سیماب

۱۰۵

شبان‌روزی به تَرکِ خواب گفتند

به مرواریدها یاقوت سفتند

۱۰۶

شبان‌روزی دگر خفتند مدهوش

بنفشه در بر و نرگس در آغوش

۱۰۷

به یکجا هر دو چون طاوس خفته

که الحق خوش بود طاوس جفته

۱۰۸

ز نوشین خواب چون سر برگرفتند

خدا را آفرین از سر گرفتند

۱۰۹

به آب اندام را تادیب کردند

نیایش خانه را ترتیب کردند

۱۱۰

ز دست خاصگان پرده شاه

نشد رنگ عروسی تا به یک ماه

۱۱۱

همیلا و سمن‌ترک و همایون

ز حنا دست‌ها را کرده گلگون

۱۱۲

ملک روزی به خلوتگاه بنشست

نشاند آن لعبتان را نیز بر دست

۱۱۳

به رسم آرایشی در خوردشان کرد

ز گوهر سرخ و از زر زردشان کرد

۱۱۴

همایون را به شاپور گزین داد

طبرزد خورد و پاداش انگبین داد

۱۱۵

همیلا را نکیسا یار شد راست

سمن‌ترک از برای باربد خواست

۱۱۶

ختن‌خاتون ز روی حکمت و پند

بزرگ امید را فرمود پیوند

۱۱۷

پس آنگه داد با تشریف و منشور

همه ملک مهین‌بانو به شاپور

۱۱۸

چو آمد دولت شاپور در کار

در آن دولت عمارت کرد بسیار

۱۱۹

از آن پس کار خسرو خرمی بود

ز دولت بر مرادش همدمی بود

۱۲۰

جوانی و مراد و پادشاهی

ازین به گر به‌هم باشد چه خواهی‌‌؟!

۱۲۱

نبودی روز و شب بی‌باده و رود

جهان را خورد و باقی کرد بدرود

۱۲۲

جهان خوردن گزین کاین خوشگوارست

غم کار جهان خوردن چه کارست‌‌؟!‌

۱۲۳

به خوش‌طبعی جهان می‌داد و می‌خورد

قضای عیش چندین ساله می‌کرد

۱۲۴

پس از یک چند چون بیداردل گشت

از آن گستاخرویی‌ها خجل گشت

۱۲۵

چو مویش دیده‌بان بر عارض افکند

جوانی را ز دیده موی بر کند

۱۲۶

ز هستی تا عدم مویی امید است

مگر کان موی خود موی سپید است

۱۲۷

چو در موی سیاه آمد سپیدی

پدید آمد نشان ناامیدی

۱۲۸

بنفشه زلف را چندان دهد تاب

که باشد یاسمن را دیده در خواب

۱۲۹

ز شب چندان توان دیدن سیاهی

که برناید فروغ صبحگاهی

۱۳۰

هوای باغ چندانی بود گرم

که سبزی را سپیدی دارد آزرم

۱۳۱

چو بر سبزه فشانَد برف کافور

با باد سرد باشد باغ معذور

۱۳۲

سگ تازی که آهو گیر گردد

بگیرد آهویش چون پیر گردد

۱۳۳

کمان ترک چون دور افتد از تیر

دفی باشد کهن با مطربی پیر

۱۳۴

چو گندم را سپیدی داد رنگش

شود تلخ ار بود سالی درنگش

۱۳۵

چو گازر شوی گردد جامه خام

خورد مقراضه مقراض ناکام

۱۳۶

بخار دیگ چون کف بر سر آرد

همه مطبخ به خاکستر برآرد

۱۳۷

سیاه مطبخی را گو میندیش

که داری آسیایی نیز در پیش

۱۳۸

اگر در مطبخت نامست عنبر

شوی در آسیا کافور پیکر

۱۳۹

بر آنکس که‌آسیا گردی نشانَد

نمانَد گرد چون خود را فشاند

۱۴۰

کسی کافتد بر او زین آسیا گرد

به صد دریا نشاید غسل‌ِ او کرد

۱۴۱

جوانی چیست‌‌؟ سودایی است در سر

وزان سودا تمنایی میسر

۱۴۲

چو پیری بر ولایت گشت والی

برون کرد از سر آن سودا به‌سالی

۱۴۳

جوانی گفت پیری را چه تدبیر‌‌؟

که یار از من گریزد چون شوم پیر‌‌

۱۴۴

جوابش داد پیر نغز گفتار

که در پیری تو خود بگریزی از یار

۱۴۵

بر آن سر کاسمان سیماب ریزد

چو سیماب از بت سیمین گریزد

۱۴۶

سیه‌مویی جوان را غم زداید

که در چشم سیاهان غم نیاید

۱۴۷

غم از زنگی بگرداند علم را

نداند هیچ زنگی نام غم را

۱۴۸

سیاهی توتیای چشم از آنست

که فراش ره هندوستانست

۱۴۹

مخسب ای سر که پیری در سر آمد

سپاه صبحگاه از در در آمد

۱۵۰

ز پنبه شد بناگوشت کفن‌پوش

هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش

۱۵۱

چو خسرو در بنفشه یاسمن یافت

ز پیری در جوانی یاس من یافت

۱۵۲

اگرچه نیک عهدی پیشه می‌کرد

جهان بدعهد بود اندیشه می‌کرد

۱۵۳

گهی بر تخت زرین نرد می‌باخت

گهی شبدیز را چون بخت می‌تاخت

۱۵۴

گهی می‌کرد شهد باربد نوش

گهی می‌گشت با شیرین هم آغوش

۱۵۵

چو تخت و باربد شیرین و شبدیز

بشد هر چار نزهتگاه پرویز

۱۵۶

ازان خواب گذشته یادش آمد

خرابی در دل آبادش آمد

۱۵۷

چو می‌دانست کز خاکی و آبی

هر آنچ آباد شد گیرد خرابی

۱۵۸

مه نو تا به بدری نور گیرد

چو در بدری رسد نقصان پذیرد

۱۵۹

درخت میوه تا خامست خیزد

چو گردد پخته حالی بر بریزد

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 205

نظرات

user_image
زهرا
۱۳۹۳/۱۰/۱۴ - ۰۹:۵۸:۲۷
فکرکنم بیت 24 باید اینطور تصحیح شود:ظریفی کرد و بیرون ز ظریفینشاید کردبا مستان زان حریفیمنبع:دیوان نامه نظامی
user_image
محسن حیدرزاده جزی
۱۳۹۴/۱۰/۲۵ - ۰۲:۵۸:۳۸
بیت دهم از آخر مشکل دارد ظاهرا مصراع دوم به این صورت صحیح است :هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش
پاسخ: به استناد صفحه 376 کلیات نظامی انتشارات امیرکبیر سال 1386 مطابق فرموده جنابعالی تصحیح شد. ضمن این که برای دادن نشانی ابیات می‌توانید روی عنوان قرمزرنگ شماره‌گذاری ابیات در کادر حاشیه‌ها کلیک کنید.
user_image
..
۱۳۹۹/۰۲/۰۹ - ۲۱:۵۳:۳۷
مشو شیرین‌پرست ار می‌پرستیکه نتوان کرد با یک دل دو مستی..
user_image
علیرضا تمدنی
۱۴۰۱/۰۶/۱۸ - ۱۰:۰۱:۳۰
چو بر سبزه فشاند برف کافور  به باد سرد باشد باغ معذور  مصرع دوم به جای « با باد »  به نظرم باید « به باد » بیاید . 
user_image
سام
۱۴۰۳/۰۳/۳۱ - ۱۳:۰۶:۰۳
حنظل hanzal معنی میوه‌ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیارتلخ که مصرف دارویی دارد؛ هندوانۀ ابوجهل؛ خربزۀ ابوجهل.     ققنوس